نوشته هایی از هوشنگ سپهر

Houshang Sepehr 20 Juillet 2012
  • Facebook :Facebook
  • Twitter :Twitter
  • Google+ :Google+
  • ارسال ایمیلMail
  • ارسال ایمیلMail
  • نسخه پ.د.اف PDF
  • چاپ این مقاله Imprimer

انتخابات فرانسه: رعدی در آسمان بی ابر

نوشته : هوشنگ سپهر

ژوئیه ۲۰۱۲

انتخابات فرانسه: رعدی در آسمان بی ابر

 

کم نبودند مفسران و تحلیل گران سیاسی در اردوگاه چپ که از پیروزی فرانسوا اولاند‏‎ ‎نامزد حزب سوسیالیست در ‏انتخاب رئیس جمهور به مثابه یک رویداد تاریخی مهم و یکی پیروزی برای‏‎ ‎چپ نام بردند. این واقعیتی است که پس از ‏سی‌ سال که از انتخاب فرانسوا‏‎ ‎میتران در سال ۱۹۸۱ به عنوان اولین رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه می‌‌گذرد،‎ ‎اولین ‏بار است که یک نامزد حزب سوسیالیست در انتخابات برنده می‌‌شود، آن هم پس از شکست‎ ‎اسفناک و شرم آور لیونل ‏ژوسپن، جانشین میتران، از ماری لوپن نامزد حزب شبه- فاشیستی» جبهه ملی» در سال‎ ‎‏۲۰۰۷.‏‏

مسلمآ برای جاه طلبان سیاسی، سیاست بازان حرفه ای، منتظرالوکاله‌ها و‎ ‎مدیران عامل شرکت‌های دولتی با حقوق‌های ‏سرسام آور‌شان پیروزی اولاند نه‌ تنها‏‎ ‎رویدادی تاریخی بلکه موهبتی الهی است. اما برای اکثریت قریب به اتفاق‎ ‎توده‌های زحمت کش رویدادی است که آن هم می‌‌گذرد! برای مقابله با عظیم‌ترین بحران‎ ‎اقتصادی‌ای که دنیای سرمایه ‏داری از پیش از جنگ جهانی دوم تا به امروز با‎ ‎آن مواجه بوده است، اصولآ نه‌ حزب سوسیالیست راه حلی دارد و نه‌ ‏شخص اولاند‎ ‎قد و قامت رویارویی با آن را. اولاند پهلوان پنبه‌ای که خودش هم‎ ‎به پنبه‌ای بودنش اذعان دارد و در ‏شرایط بسیار غیرعادی افتخارش این است که بگوید: «من یک رئیس جمهور عادی هستم‎‎‏.»‏‏

انتخاب شدن اولاند به هیچ وجه نه‌ به معنای پیروزی «چپ» است، نه‌‏‎ ‎مبین گرایش به چپ رفتن جامعه فرانسه. پیروزی ‏اولاند عمدتآ به واسطه جوّ ضد‎ ‎سرکوزی شدید در جامعه بود که آرای بخشی از راست سنتی را صرفآ به خاطر مخالفت ‏با شخص‎ ‎سرکوزی به خود اختصاص داد.‏

دولت سرکوزی در طی‌ پنج سال گذشته سیاست‌هایی‌ را پیاده کرد که آشکارا در خدمت‏‎ ‎منافع سرمایه داری بزرگ ‏فرانسه بودند. از یک سو ضربات شدیدی به دستمزد بگیران و‎ ‎جوانان وارد آورد: دستبرد و سرکوب حق اعتصاب؛ بالا ‏بردن سنوات خدمات و سن‎ ‎بازنشستگی؛ از بین بردن ده‌‌‌‌ها هزار شغل دولتی، عمدتآ در بخش‌های آموزشی‎ ‎و بهداشت؛ ‏اخراج هزاران کارگر خارجی‌ و مهاجر؛ خصوصی کردن دانشگاه ها؛ وضع مالیات های غیرمستقیم جدید که موجب‏‎ ‎کاهش قابل ملاحظه میزان قدرت خرید توده‌های وسیع شد. از سوی دیگر تا آن جا که‎ ‎امکان داشت به سرمایه داران ‏خدمت کرد: کاهش و معافیت مالیات‌های آن ها؛ کاهش سهم شرکت‌ها در تامین هزینه‌های اجتماعی‎.‎‏ افزون بر آن فساد و ‏رسوایی های مالی شخص سرکوزی و اطرافیان نزدیکش که سوژه دائمی مطبوعات و رادیو و تلویزیون بودند هم مزید ‏بر علت شدند.‏

ستایش پول، تجمل پرستی، تکبر، خشونت، تحقیر جوانان، خارجیان و نداران از‎ ‎روش‌های روزمره سرکوزی در طی ‏پنج سال گذشته بود. او نه‌ تنها در سیاست و‏‎ ‎اقتصاد دنبال روی ریگان و بوش بود بلکه تلاش بسیار می کرد تا معیارها ‏غیر‎ ‎انسانی‌ و فردگرایی مفرط آمریکایی را در جامعه فرانسه جا بیاندازد. با‎ ‎چنین کارنامه‌ای شکت سرکوزی موجب ‏شگفتی کم تر کسی‌ شد جز خود و اطرافیان‏‎ ‎نزدیکش. فرانسوا اولاند هم دقیقآ بر این نکات صرفآ اخلاقی‌ انگشت گذاشت ‏و بر‎ ‎موج ضد سرکوزی سوار شد، و گر‌نه‌ برنامه اقتصادی اش با‏‎ ‎سیاست‌هایی‌ که سرکوزی پیاده کرد چندان تفاوتی ‏ندارد. اگر سرکوزی یک خودشیفته بود،‎ ‎اولاند خود را رئیس جمهور «عادی» می‌‌داند، اگر سرکوزی از «ریاضت ‏کشی‎ ‎اقتصادی» با صراحت سخن می‌‌گفت اولاند با ظرافت و لبخند از «کنترول بودجه»‏‎ ‎و «کاهش بدهی» می‌‌گوید‎.‎‎

در برابر تهاجمات همه جانبه بورژوازی در سال های حکومت سرکوزی، در چند مورد از سوی‎ ‎توده‌ها مقاومت‌هایی‌ ‏شد، ولی در هیچ موردی نتوانستند جلوی تهاجمات را بگیرند و ضد رفرم ها را متوقف‎ ‎سازند. دلیل این ناموفقیت ها ‏را باید در نحوه برخورد احزاب چپ و‎ ‎سندیکاهای کارگری جستجو کرد. علیرغم موفقیت دولت سرکوزی در ‏سیاست‌های‎ ‎تهاجمی، معهذا سرکوزی نتوانست فرانسه را از ضربات بحران سرمایه داری‎ ‎مصون نگاه دارد. او هم ‏چنین نتوانست از سقوط اقتصادی فرانسه در مقایسه با‎ ‎سایر رقبای اروپائی اش جلوگیری به عمل آورد ( ۷۰ میلیارد ‏یورو میزان عدم موازنه بین‎ ‎صادرات و واردات در سال ۲۰۱۱)‏‎.‎‏

‏ با توجه به اوضاع اسفناک اقتصادی، سرکوزی و حزبش دیگر نمی توانستند منافع پنج سال آتی سرمایه داری فرانسه را ‏تضمین‎ ‎کند. در چنین اوضاع و احوالی فقط توده‌ها نیستند که رادیکال می‌‌شوند، بورژوازی‎ ‎هم به راه حل‌های رادیکال ‏تر متوسل می‌‌شود. در سال‌های اخیر به ویژه در طی‎ ‎مبارزات انتخاباتی گفتمان جناح سرکوزی در ارائه راه حل‌های ‏اجتماعی‌- اقصادی‎ ‎هرچه بیشتر به راست افراطی گرایش پیدا کرد، بطوری که در بسیاری موارد با مواضع حزب‎ ‎راست افرطی و شبه-فاشیستی «جبهه ملی» تفاوتی نداشتند: گفتمانی به غایت ارتجاعی‎ ‎علیه ضعیف‌ترین و ضربه ‏پذیرترین بخش های طبقه کارگر؛ علیه بیکاران،‎ ‎کارگران خارجی‌، مهاجران، حتی بیماران و آنان را عامل مشکلات ‏اقتصادی و‎ ‎اجتماعی جامعه معرفی کردن‎.‎‏ شکست سرکوزی در انتخابات بیش از هر چیز دیگری مبین دست رد زدن ‏کارگران و توده‌های زحمت کش‎ ‎به این سیاست‌های به غایت ارتجاعی بود. پیروزی اولاند جلوی به «راست تر» رفتن ‏را گرفت و بسیار نادرست خواهد بود هرآینه ازآن به «چپ» رفتن جامعه را نتیجه بگیریم ‏‎.‎

انتخابات‎ ‎ریاست جمهوری در دو دور انجام شد. در دور اول نه‌‌‌ نامزد انتخاباتی شرکت داشتند که همه‏‎ ‎طیف‌های سیاسی ‏از راست افراطی شبه-فاشیستی تا چپ رادیکال انقلابی را‎ ‎نمایندگی می‌‌کردند. ۸۰ درصد از حائزین حق شرکت در ‏انتخابات به پای صندوق های رأی که رفتند رقم نسبتآ بالایی است. در جدول زیر ما چهره سیاسی فرانسه در جریان ‏انتخابات در قالب شش گرایش سیاسی اصلی در جامعه مورد بررسی قرار می‌‌دهیم‎.‎

در دور اول انتخابات مجموعه احزاب بورژوازی ۵۸/۵۶ درصد آرا را به خود اختصاص‎‎دادند و احزب چپ تنها‏‏ ۴۴/۳۱ درصد آوردند. معهذا در دور دوم سرکوزی نامزد بورژوازی با ۴۸/۴ درصد از اولاند نامزد حزب ‏سوسیالیست با ۵۱/۶ درصد شکست می‌‌خورد و توده‌ها با‎ ‎خلاص شدن از شر بدتر سرکوزی نفسی می‌‌کشند و ‏پیروزی خود را جشن می‌‌گیرند.‏‎ ‎دقیقاً مشابه همین امر ۳۱ سال پیش با انتخاب شدن فرانسوا میتران به عنوان‏‎ ‎اولین ریس جمهور سوسیالیست رخ داد، اما جشن مردم یکی سال بیشتر دوام نیاورد و‎ ‎سیاست ریاضت اقتصادی ‏دولت میتران موجب شد که توهم توده‌ها به رفرمیسم حزب سوسیالیست به سرعت فرو ریخته و امید و دلگرمی ‏جای خود به ناامیدی و دلسردی دهد. خودکشی غم انگیز پی یر بره گووآر نخست وزیر میتران، کارگر سوسیالیستی ‏که تا مقام نخست وزیری صعود کرد، اوج این ناامیدی و ناتوانی رفرمیزم را نشان می دهد. اگر در سی‌ سال‏‎ ‎پیش ‏تنها یکی سال برای توهم زدایی کافی‌ بود امروزه با اطمینان می‌‌توان گفت این‎ ‎بار این توهم چند ماه بیشتر دوام ‏نخواهد آورد‎.‎

 

احزاب بورژوازی

حزب راست کلاسیک «اتحاد برای جنبش مردمی» که نامزدش سرکوزی بود در دور اول ۲۷/۲ در صد و‏‎ ‎حزب راست ‏افراطی شبه‌‌-فاشیستی «جبهه ملی» با نامزدی مارین لوپن ۱۷/۹ رأی‏‎ ‎آوردند. شایان توجه است که میزان در صد آرای ‏جبهه‌ ملی‌ که در سال ۱۹۷۴ تنها ۰/۷۵ در صد بود، در ۲۰۰۲ که لیونل ژوسپن سوسیالیست نخست وزیر بود و نامزد ‏حزب سوسیالیست برای انتخابات ریاست جمهوری، ماری لوپن فاشیست با کسب ۱۶/۸ در صد آرا در انتخابات ریاست ‏جمهوری ژوسپن را از دور دوم خارخ می کند. در انتخابات سال ۲۰۰۷‏‎ ‎این حزب ۱۰/۴ در صد‎ ‎رأی آورد. در طی سی‌ ‏سال گذشته که قدرت حکومتی به تناوب بین راست سنتی و‎ ‎چپ رفرمیست ( ائتلاف احزاب کمونیست و سوسیالیست) جا ‏به جا می‌‌شد دقیقآ به واسطه سیاست های نئولیبرالی ای که هر دو جناح مجری آن بودند، میزان رأی این حزب شبه‌‌-‏فاشیستی ۲۵ برابر‏‎ ‎شده و به سومین حزب فرانسه ارتقا پیدا کرد. آرای نامزدهای دو حزب جنبش دموکراتیک ( راست ‏دموکرات‎ ‎مسیحی) ‏ ۹/۱‏ در صد و حزب محیط زیست ۲/۳ در صد بودند‎.‎

در دور اول انتخابات اکثریت کارگران، حقوق بگیران، جوانان و زنان به احزاب چپ و چپ رادیکال، حزب ‏سوسیالیست، جبهه چپ (متشکل از حزب کمونیست، حزب چپ و چند گروه کوچک دیگر)، حزب نوین ضد سرمایه ‏داری و حزب نبرد کارگری رأی دادند. رأی مردم به آنان علاوه بر وابستگی حزبی و ایدئولوژیکی، به خاطر تنفر ‏شدیشان از‎ ‎سیاست‌های نژادپرستانه، به غایت غیرانسانی و ارتجاعی سرکوزی هم بود. حزب‎ ‎سوسیالیست ۲۸/۶ درصد آرا را کسب کرد. حزب کمونیست که میزان آرایش از ۲۵ در صد‏‎ ‎در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم به ۱/۹ ‏درصد در سال ۲۰۰۷ کاهش یافته بود،‏‎ ‎در انتخابات اخیر نامزد مستقلی نداشت و یکی از مؤلفه‌های «جبهه چپ» بود. ‏‏«جبهه چپ» که در سال ۲۰۰۹ شکل گرفت نه‌ یکی جبهه ضد سرمایه داری است و نه‌‏‎ ‎ریشه در طبقه گرگر دارد، بلکه ‏جبهه است علیه «اروپای لیبرال». نامزد این جبهه‌ برای‏‎ ‎انتخابات ریاست جمهوری ملانشون، از اعضای باسابقه حزب ‏سوسیالیست بود‎ ‎که در دولت سوسیالیست‌ها به مقام وزارت هم رسیده بود. در سال‌های اخیر‎ ‎مواضع حزب سوسیالیست ‏آن چنان به راست رفته بود که سه‌ سال پیش بخشی از اعضای حزب سوسیالیت به رهبری ملانشون حزب را‏‎ ‎ترک ‏می‌‌کنند و حزب «چپ» را پایه می‌‌گذارند. ملانشون در دور اول ۱۱/۱ درصد آرا‏‎ ‎را به‌‌ دست آورد‏‎.‎

نامزد حزب نوین ضدسرمایه داری ۱/۱ درصد (۴ درصد در سال ۲۰۰۷) و حزب نبرد کارگری ۰/۶ درصد (۱/۳ در ‏‏۲۰۰۷) را بدست آوردند‎.‎‏ کاهش آرای این دو حزب چپ رادیکال در انتخابات اخیر نسبت به دوره های پیشین به خاطر ‏جا به جایی رأی هواداران آن ها به سود ملانشون نامزد «جبهه چپ» بود.‏

در دور دوم انتخابات اولاند نامزد حزب سوسیالیست با کسب ۵۲ درصد از آرا پیروز می شود. دست کم سه‌ عامل که ‏خارج از کنترول حزب سوسیالیست بودند و کوچک‌ترین ربطی‎ ‎با برنامه سیاسی آن نداشتند، در این پیروزی نقش ‏داشتند. (۱) بحران مالی که‎ ‎از سه‌ سال پیش همه کشورهای مهم سرمایه داری را فرا گرفته بود، (۲) ارزیابی‎ ‎نادرست ‏حزب سرکوزی از جامعه فرانسه، و اتخاذ سیاست‌های هرچه بیش تر‎ ‎ارتجاعی، خارجی ستیزی بیمارگونه برای جلب ‏آرای‎ ‎هواداران حزب راست افراطی شبه-فاشیستی، کارگرستیزی و تجمل پرستی، (۳) حذف دومینیک استروس کان، ‏نامزد‎ ‎اصلی حزب سوسیالیست برای ریاست جمهوری در پی‌ رسوائی جنسی‌ و محاکمه اش در آمریکا. در واقع‎ ‎برنامه‌های اقتصادی حزب سوسیالیست توسط جناح استروس کان تنظیم می‌‌شود.‏‎ ‎استروس کان در دولت پیشین ‏سوسیالیست‌ها با نخست وزیری لیونل ژوسپن، وزیر اقتصاد بود و برنامه ریز‎ ‎سیاست‌های لیبرالیستی دولت. اوکه به ‏واسطه دست داشتن در رسوائی‌های مالی‎ ‎مجبور به استعفا می شود کمی بعد توسط سرکوزی برای مقام ریاست صندوق ‏بین المللی پول برگزیده می شود.‏

لازم به یادآوری است صندوق بین المللی پول یکی از مهم‌ترین ابزارهای سرمایه داری در‎ ‎سطح جهان است و از طریق ‏آن سیاست‌ها خود را به همه کشورها دیکته می‌‌کند. تهاجم همه جانبه به دست آوردهای کارگران در کشور‌های پیش ‏رفته، حمایت از‎ ‎دیکتاتوری‌ها در پیاده کردن خشن ‌ترین لیبرالیزم اقتصادی در کشورهای عقب‎ ‎افتاده از جمله اقدامات ‏صندوق بین المللی پول سازمان جهانی پول تحت ریاست‎ ‎استروس کان در سال‌های اخیر بوده اند. بد نیست بدانیم ‏حکومت‌های احمدی نژاد، قذافی و حسنی مبارک‎ ‎به واسطه اجرای سیاست ‌های تضییقاتی دیکته شده توسط این سازمان ‏بارها از جانب استروس کان مورد تشوق قرار‎ ‎گرفتند. استروس کان که نامزد حزب سوسیالیست بود چند ماه پیش از ‏انتخابات در پی‌ ماجرای رسوایی جنسی بیمارگونه اش مجبور به کنار رفتن شد. سیاست‌های اقتصادی حزب سوسیالیست ‏به رهبری اولاند کماکان توسط جناح استروس کان تعیین‎ ‎می‌‌شوند. وزرای اقتصاد و بودجه حکومت اولاند هر دو از ‏شاگردان استروس کان‎ ‎بوده اند

در فراسه انتخابات پارلمان چند هفته پس از انتخابات ریاست جمهوری برگزار می‌‌شود‎ ‎و معمولآ نتایجش کم و بیش ‏بازتاب کننده همان نتایج ریاست جمهوری است. این انتخابات‎ ‎بسیار بی‌ رنگ و بو است و از ویژگی‌های آن پایین بودن ‏میزان رأی دهندگان. در‎ ‎صد رأی دهندگان در انتخابات اخیر پارلمان ۵۵/۵ بود در حالی‌ که در‏‎ ‎انتخابات ریاست ‏جمهوری به ۸۰ رسید. با معلوم شدن رئیس جمهور و مشخص شدن نبض سیاسی‎ ‎جامعه توسط مؤسسات سنجش آرا که ‏تا فی‌ الخالدون جامعه را بررسی کرده بودند، در فاصله بین دو انتخابات بازار معاملات و چانه زدن‌ها بین احزاب برای ‏تقسیم غنایم دموکراسی،‎ ‎یعنی‌ صندلی‌های پارلمان و وزارت خانه‌ها بسیار داغ می‌‌شود. حزب سوسیالست به تنهایی ‏اکثریت مطلق کرسی ها را در پارلمان بدست آورد و با این پیروزی کلیه نهادهای حکومتی در گستره ملی، ایالتی و ‏شهری را قبضه کرد: ریاست جمهوری؛ پارلمان؛ سنا؛ مجالس ایالتی و شهرداری ها. با پایان گرفتن انتخابات، این ‏سیاست بازان حرفه ای که به یمن برچسب «سوسیالیست»، توسط مردم انتخاب شدند، به مدت پنج سال به رتق و فتق ‏امور بوژوازی می‌‌پردازند برخی با نهایت‎ ‎شهامت و افتخار و برخی خجولانه و سرافکنده دستورالعمل‌های آشپزخانه ‏سرمایه داری جهانی، یعنی صندوق بین المللی‏‎ ‎پول و بانک مرکزی اروپا، را پیاده می‌‌کنند و به یکدیگر مدال لژیون ‏دونور‎ ‎می‌‌دهند

حزب سوسیالیست فرانسه و کل سوسیال دموکراسی فرانسه هم به لحاظ تاریخچه‎ ‎سیاسی اش و هم به لحاظ منطق سیاسی ‏اش شباهت بسیاری به حزب دموکرات‎ ‎آمریکائی شمالی دارد و تا حدودی در بین توده‌ها محبوبیت دارد. این نکته موجب ‏می‌‌شود که برای سرمایه داری، در مقاطعی از زمان و در شرایطی بحرانی که احزاب راست سنتی کارآیی خود را تا ‏حدودی از دست می‌‌دهند، این احزاب یک آلترناتیو بی خطری باشند برای سپاردن سکان کشتی بورژوازی در دریای ‏طوفانی سرمایه داری و به ساحل امن هدایت کردن آن.‏

 

حزب سوسیالیست‌ و حکومت‏

هرچند بحران به نقد بر زندگی‌ توده‌ها مردم‎ ‎تأثیر گذاشه، اما، هنوز چنگ و دندان خود را نشان نداده است. در طی ‏آخرین‎ ‎بحران مالی‌- بانکی سال ۱۹۲۹ تولید در کشورهای‏‎ ‎اصلی سرمایه داری به میزان ۵۰% سقوط کرد. درست است ‏که هیچ بحرانی شبیه بحران‌های پیشین نیست،‎ ‎اما، ساده لوحانه خواهد بود اگر فکر کنیم که بحران اخیر را پشت سر‎ ‎گذاشته ایم. اگر اوضاع به همین روال ادامه یابد برای حکومت های سرمایه داری‏‎ ‎به بهانه کاهش «بدهی‌های دولتی» ‏راه حل دیگری جز ادامه «سیاست‌های تضییقاتی» باز هم‎ ‎بیشتر باقی‌ نمی ماند. در فرانسه این بار مجریش حزب ‏سوسیالیست خواهد بود‎.‎به لحاظ اقتصادی از نظر توده‌های مردم فرق نمی کند که فشارهای اقتصادی توسط حکومت‌های «راست»‏‎ ‎پیاده شود و ‏یا حکومت‌های به اصطلاح «چپ»، اما به لحاظ سیاسی به هیچ وجه یکی نیستند. اگر این فشار‌ها از جانب راست باشد ‏به احتمال قوی انتخابات بعدی به سود ‏‎«‎چپ» تمام خواهد شد، اما اگر از سوی حکومت «چپ» اعمال شوند این راست‎ ‎افراطی و شبه-فاشیست است که بهره گیری سیاسی خواهد کرد. رشد آرای حزب‎ ‎راست افراطی «جبهه ملی» در فرانسه ‏از کم تر از ۱ در صد در دوران انتخاب فرانسوا‏‎ ‎میتران اولین رئیس جمهور سوسیالیست در فرانسه تا رقم خطر ‏برانگیز ۱۸ در صد‏‎ ‎در انتخابات اخیر، دقیقآ به واسطه اعمال سیاست‌های ریاضت کشی اقتصادی پیاده شده به‎ ‎تناوب از ‏سوی حکومت‌های «چپ» و «راست» بوده است. بررسی دقیق آماری ترکیب‎ ‎رأی دهندگان، تعیین درصد آرای اقشار ‏مختلف اجتماعی به احزاب «چپ»، «راست» و «راست افراطی» در طی سی‌ سال گذشته، سه‌ حزبی که در انتخابات ‏اخیر بیشترین‎ ‎آرا را به‌‌ دست آوردند، مؤید این نظر است. این روند تکاملی نگرش توده‌ها‎ ‎به احزاب سیاسی منحصر به ‏فرانسه نبوده و تا حدودی در همه کشورهای اروپایی عضو‎«‎اتحادیه اروپا» می‌‌توان مشاهده کرد.‏

زمانی که «چپ» بر مسند قدرت، ناتوان از حل مشکلات است، راست نه‌ فقط حزب‏‎ ‎سوسیالیست، بلکه کل چپ و اصولاً ‏ایده‌های چپ را مسئول وخامت اوضاع اقتصادی‎ ‎و اجتماعی معرفی می‌‌کند، به سندیکاهای کارگری حمله می‌‌کند و‎ ‎توده‌های دستمزد بگیر را پرطمع، کارمندان دولتی و بخش عمومی را‎ ‎تنبل و زاید، بیکاران را مفت خور و متقلب ‏می‌‌نامد که به هزینه‎ ‎کسانی که کار می‌‌کنند، زندگی‌ می‌‌کنند. آنان حتی بیماران و بازنشستگان را‎ ‎هم مشمول حملات خود ‏می‌‌کنند‎.‎‏ در دوران احتضار سرمایه داری، این دقیقآ نحوه برخورد خرده بورژوازی سنتی در‎ ‎حال فروپاشی، و آن بخش ‏از توده‌هایی‌ است که نه‌ فقط به خارج از حیطه تولید‏‎ ‎پرتاب شده اند بلکه حتی از کم‌ترین خدمات اجتماعی‌رفاهی هم ‏محروم هستند. به لحاظ سیاسی این همه بر خرده بورژوازی در حال فنا و بر عقب افتاده‌ترین بخش‌های جامعه‎ ‎تأثیر ‏می‌‌گذارد و پایه اجتماعی فاشیزم کلاسیک در کشورهای‎ ‎پیشرفته سرمایه داری را تشکیل می‌‌دهند. برای این‌ها دشمن نه‌ ‏سرمایه داری‎ ‎بلکه سندیکاهای کارگری، کارگران، به ویژ ضعیف‌ترین بخش آن یعنی‌ کارگران و‏‎ ‎مهاجران خارجی‌ ‏هستند‎.‎

بحران اقتصادی پیش از جنگ جهانی دوم در ابتدا در مجموع موجب تقویت «چپ در‎ ‎عام» شد: به قدرت رسیدن ‏دموکرات‌ها در آمریکائی شمالی‌ و برنامه «نیو دیل»‏‎ ‎روزولت؛ به قدرت رسیدن احزاب سوسیال دموکرات در اروپا. اما ‏ناتوانی رفرمیزم‎ ‎در حل مشکلات بنیادین، به سرعت زمینه رشد فاشیزم را فراهم کرد. جنگ جهانی‎ ‎دوم آخرین راه حل ‏باقی‌ مانده برای حل این مشکلات در چارچوب سرمایه داری‏‎ ‎بود. شکست فاشیزم، تخریب بخش قابل ملاحظه نیروهای ‏مولده در اروپا و نیاز به‎ ‎بازسازی آن ها، رقابت دنیای سرمایه داری با رقیب ایدئولوژیکی پیروز در جنگ‎ ‎و تقویت ‏شده، زمینه‌هایی‌ بودند که بر بستر آن ها، تحقق سیاست های سوسیال دموکراسی و اصلاحات‏‎ ‎در چارچوب نظام سرمایه ‏داری را در بخش کوچکی از دنیا ممکن ساخت.‏

نظام‎ ‎رفاهی موجود در پاره ای از کشورهای اروپائی میراث مشترک سرمایه داری شکوفا پس از‎ ‎جنگ جهانی دوم و ‏سوسیال دموکراسی رفرمیست بود. به لحاظ مادی، ویرانی‌های ناشی‌ از جنگ و‏‎ ‎نابودی وحشتناک نیروهای مولده در ‏روی کره زمین از سوئی، و به لحاظ ذهنی پیروزی انقلاب اکتبر و محبویت آرای کمونیستی از سوی دگر، امکان بهبود ‏نسبی برای بخش بسیار اندکی از انسان های روی کره زمین در چارچوب نظام سرمایه داری را ممکن ساخت تا در ‏رقابت با رقیب ایدئولویکش آن را هم چون تابلوئی تبلیغاتی به نمایش بگذارد. به لحاظ اقتصادی دوران سروری سوسیال ‏دموکراسی و شکوفایی اقتصاد کینزی بیش از سه ده نبود و از اوایل دهه ۱۹۷۰ نظام سرمایه داری در سطح جهانی ‏وارد یکی از سیکل های بحرانی دراز مدتش شده که بحران مالی اخیر مبین یکی از نقاط اوج سیکل های کوتاه مدت تر ‏درون سیکل دراز مدت است. در این دوران است که ما شاهد چرخش به راست در حیطه سیاست بوده و در حوزه ‏اقتصاد هم نئولیبرالیزم از نوع هایک جای اقتصاد کینزی را می گیرد. حکومت های رونالد ریگان و مارگرت تاچر ‏مبشرین دوران جدید سرمایه داری بودند. فروپاشی اردوگاه شوروی سابق هم به لحاظ ایدئولوژیکی ارکستر ارتجاع ‏جهانی را تکمیل کرد.‏

در این مرحله از تکامل نظام سرمایه داری جهانی که واژه «جهانی شدن» برایش بکار می برند، از نقش دولت ها در ‏تعیین رئوس کلی سیاست های اقتصادی در گستره ملی دائمأ کاسته می شود و خطوط کلی و تصمیمات مهم سرنوشت ‏ساز در خارج مرزها و توسط ارگان هایی هم چون صندوق بین المللی پول، بانک چهانی، بانک اروپایی و سازمان ‏جهانی تجارت گرفته می شوند. تا زمانی که دولت های ملی مجری برنامه های و سیاست های تعیین شده از سوی ‏سازمان های فوق باشند، این که حزب حاکم مجری این سیاست ها برچسب «راست» داشته باشد و یا خود را «چپ» ‏بنامد دیگر اهمیتی ندارد و در نفس قضیه فرق نمی کند. در سی سال گذشته هرکجا که «راست» حاکم بوده و به واسطه ‏مقاومت توده ها موفق نشده سیاست های ریاضتی را پیاده کند در انتخابات بعدی از «چپ» شکست می خورد. سپس ‏‏«چپ» در قدرت با همدستی بوروکراسی نهادهای توده ای که کنترول شان را در درست دارند، نظیر سندیکاهای ‏کارگری، توده های ناراضی به خیابان آمده را به خانه ها باز می گرداند وهمان سیاست های اقتصادی ای را – که به ‏قدرت رسیدنش را مدیون مخالفت توده ها با آن ها بودند – پیاده می کنند.‏

در طی دو سال گذشته در کشورهای اروپایی هر کجا که انتخاباتی برگزار شد قدرت از دست حزب حاکم خارج و به ‏حزب رقیب منتقل شد. اگر سوسیال دموکراسی حاکم‎ ‎بود جایش را به «راست» داد و اگر «راست» بر مسند قدرت بود ‏‏«چپ» به حکومت رسید. در کشورهای یونان، پرتقال، ایرلند، اسپانیا، ایتالیا، فنلاند، اسلونی،‎ ‎اسلواکی، انگلیس و ‏فرانسه احزاب حاکم در انتخابات باختند و جای خود را به‌‌ رقیب‏‎ ‎دادند. این جا به جایی‌ صرفآ به این دلیل ساده بوده که از ‏سال ۲۰۰۷ به این‏‎ ‎طرف تمامی دولت‌های اروپائی، صرف نظر از این که چه حزبی بر سر کار بوده،‎ ‎همگی بدون ‏استثنا سیاست‌های اقتصادی اولترا لیبرالیستی دیکته شده توسط‎ ‎سازمان‌هایی‌ چون صندوق بین المللی پول و بانک ‏مرکزی اروپا را پیاده کردند.‏

 

اما در تمام این جا به جا شدن حکومت‌ها یکی نکته مشترک دیده می‌‌شود، این‎ ‎که جشن پیروزی حزب حاکم چند ماهی‌ ‏بیش دوام نمی آورد، چرا که حکومت جدید‎ ‎هم به سرعت همان سیاست‌های اقتصادی ای که موجب سرنگونی حکومت ‏پیشین شد را از سر‎ ‎می‌‌گیرد. این حکومت‌ها نیستند که بحران را انتخاب می‌‌کنند که بتوانند از‏‎ ‎شرشان خلاص شوند. ‏منطق نظام سرمایه داری است که شرایط را اعمال می‌‌کند. سرمایه داری سده هاست که در همه دنیا در سراشیبی افول و ‏پوسیدگی کامل است‎.‎‏ بحران مالی‌ اخیر تنها یکی از آخرین عوارض سرمایه داری بیمار در حال احتضار است. راه حل ‏سرمایه داری برای خروج از بحرانش در همه جا، و صرف نظر از این که‎ ‎چه حزبی امورش را اداره می‌‌کند، همواره ‏یکی چیز بوده است: کاهش بدهی‌های‎ ‎دولتی؛ کاهش بودجه از طریق حمله بی‌ رحمانه به سطح زندگی توده‌ها و پس‎ ‎گرفتن دست آوردهای اجتماعی و بالا بردن نرخ استثمار‎.‎

در بررسی عوامل بحران و راه حل‌های اعمال‎ ‎شده، نمونه یونان مورد جالبی است. درطی این سال ها حزب ‏سوسیالیست در قدرت مجری سیاست‌های تضییقایی دیکته شده توسط صندوق‎ ‎بین المللی پول در دوران ریاست دومینیک ‏استروس کان سوسیالیست بود. در طی کم‎ ‎تر از سه‌ سال قدرت خرید توده‌ها به ۵۰% کاهش یافت و میزان بیکاری دو ‏برابر‎ ‎شد. کشوری که یکی از افتخاراتش این بود که در بین کشورهای اروپائی‎ ‎پایین‌ترین میزان خودکشی را تا سال ‏‏۲۰۰۹ داشت، در پی اجرای سیاست‌های اقتصادی‎ ‎میزان آن در سال‌های اخیر صد برابر می‌‌شود. تنها در سال ۲۰۱۱ ‏رقم خودکشی ناشی‌ از فقر و‏‎ ‎استیصال معاش به ۲۰۰۰ نفر رسید. مردم این کشور تمام‎ ‎مشکلات خود را زیر سر ‏استروس کان این سوسیالیست متخصص اقتصاد نئولیبرالیزم می‌‌بینند. می‌‌توان پیش بینی‌ کرد که شاگردان استروس کان ‏به دشواری قادر خواهند بود‎ ‎که مانع از تکرار اوضاع یونان در فرانسه جلوگیری شوند. در بطن بزرگ‌ترین بحران ‏مالی‌-اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم، دولت سوسیالیست این کشور تنها در سال‎ ‎‏۲۰۰۹ بیش ۱۰ میلیارد یوورو اسلحه ‏و تجهیزات جنگی خرید. ۲/۵ ‏ میلیارد یورو ناوشکن از فرانسه، ۵ میلیارد یورو زیر دریائی از آلمان، ۵۰۰ میلیون ‏یورو هلیکوپتر جنگی و … در سال ۲۰۱۱ در‏‎ ‎حالی‌ که دولت آلمان به دولت یونان فشار می‌‌آورد که به منظور کاهش ‏بدهی‌ها‎ ‎و صرفه جوئی در هزینه‌های دولتی، هرچه بیشتر از خدمات اجتماعی و‏‎ ‎دستمزدها بکاهد، تعداد قابل ملاحظه ‏ای زیردریایی‌ها و تانک‌های جدیدی به یونان‎ ‎فروخت. این همه در حالی‌ است که یونان یک کشور بسیار کوچکی ‏است و جمعیتش ۱۰‏‎ ‎میلیون بیشتر نیست. این کشور در میان کشورهای اروپائی بالاترین بودجه نظامی را دارد (۳/۱‏‎ ‎درصد). در حالی‌ که مبلغان بورژوازی و اقتصاد دانانش توده‌های زحمتکش و‎ ‎مزدبگیر یونانی را به تنبلی و مفت ‏خوری متهم می‌‌کنند، طبق آمار خود آنان‎ ‎‏(مرکز اروپائی آمار) در سال ۲۰۰۸ میانگین ساعات کار در یونان‏‎ ‎‏۲۱۲۰‏‎ ‎ساعت در سال بوده، ۴۷۰ ساعت بیشتر از انگلیسی ها‌، و متوسط دستمزد‎ ‎‏۶۱۷‏‎ ‎یورو بود. در حالی‌ که مالیات‌های ‏مستقیم و غیرمستقیم مزدبگیران را به شدت افزایش‎ ‎دادند، طبق آمار خود دولت یونان، تنها در سال گذشته سرمایه داران ‏برای فرار از پرداخت مالیات ۵۶۰‏‎ ‎میلیارد یورو از یونان خارج کردند. کلیسای‎ ‎ارتودکس بزرگ‌ترین مالک زمین از ‏پرداخت مالیات معاف است.‏

البته در مواجهه با بحران اخیر اقتصاد دانان جناح چپ بورژوازی خود به وخامت اوضاع واقفند. آنان هم از بحران سال ‏‏۱۹۲۹‏‎ ‎بسیار آموخته اند وهم رویداد‌های یونان‎ ‎آن‌ها را به وحشت انداخته است. هایک و اقتصاد نئولیبرالیزم بی‌ در و ‏پیکر را مسئول زیاده‎ ‎روی‌های ناسالم و انحراف از سرمایه داری سالم دانسته، دوباره سراغ‎ ‎کینز رفته و از دخالت ‏دولت در اقتصاد سخن می‌‌رانند تا از این طریق قدرت خرید توده‌ها را بالا برده و‎ ‎موجب رشد اقتصادی شوند. در مقابل ‏جناح راست بورژوازی سخت با آن مخالفت‎ ‎می‌‌کند و این سیاست ها را تورم زا ارزیابی می‌‌کند. تمام اختلافات در درون ‏اتحادیه‎ ‎اروپا و پول واحد هم بر سر این نکته است. این اتحادیه با پول واحد از‏‎ ‎هفده کشور با هفده سیاست اقتصادی ‏متفاوت و با هفده میزان بدهی دولتی متفاوت‎ ‎تشکیل شده است. در چنین شرایطی قانون جنگل حاکم است، آن که زورش ‏بیش تر‎ ‎است بر سایرین حکم می‌‌راند. آلمان و فرانسه دو قدرت سرمایه داری برتر در‎ ‎درون اتحادیه اروپا هستند که تا ‏به امروز هر دو سیاست های‏‎ ‎اقتصادی مشترکی را پیاده می‌‌کردند. زوج مرکل – ‌سرکوزی با یک زبان سخن‎ ‎می‌‌گفتند: ‏از یک سو کاهش‎ ‎بدهی‌های دولتی از طریق کاستن هزینه‌های عمومی دولتی (کاهش کارمندن دولتی، خدمات آموزشی،‎ ‎درمانی، بازنشستگی و نظایر آن ها)، افزایش مالیات‌های غیرمستقیم. و از سوی دیگر برای غلبه بر حریفان تازه به‎ ‎میدان آمده در بازار جهانی نظیر چین و هند و بطور کلی عقب نیفتادن از رقبا، کاهش هزینه‎ ‎تولید و بالا بردن بارآوری ‏نیروی کار، به زبان ساده یعنی‌‏‎ ‎کاهش دستمزدها، بالا بردن ساعات کار( بالا بردن نرخ استثمار)، همراه با‎ ‎کاهش مالیات ‏سرمایه داران و ایجاد تسهیلات قانونی برای اخراج کارگران.‏

مشکل اصلی‌‌ای که حکومت سوسیالیست‌ها با آن مواجه است بیکاری است که نه‌ با لیبرالیزم‏‎ ‎اقتصادی می‌‌توان حل کرد ‏و نه‌ با کینزیزم. در فرانسه بیکاری، این معضل ذاتی سرمایه‎ ‎داری، با به قدرت رسیدن سوسیالیست‌ها نه‌ در حال کاهش ‏بلکه کلیه پیش‎ ‎بینی‌‌ها از افزایش شتابان آن خبر می‌‌دهند. در چارچوب مناسبات و‎ ‎حکومت‌های سرمایه داری هیچ راه ‏حلی قانونی برایش وجود ندارد. تحت لوای «آزادی» و در‎ ‎واقعییت تقدس مالکیت خصوصی و نگاهبانی و تضمین منافع ‏سرمایه داران، دولت‌ها کوچک ‌ترین‎ ‎اقدامی در جهت جلوگیری از بیکار کردن‌ها نمی توانند انجام دهند. در جوامع ‏سرمایه داری دموکراتیک اگر تحت عنوان «آزادی بیان» می توان مقدسات آسمانی را به بازی گرفت و به مقامشان ‏توهین کرد بی آن که از مجازات قانونی هراس به دل راه داد- که خود پیشرفتی است در رهایی اندیشه از بند و قیود ‏خرافات- اما در مورد مقدسات زمینی چون سرمایه و یا سود سرمایه دار داستان بگونه دیگری است، توگویی انسان با ‏ژن تقدس مالکیت خصوصی و طبیعی بودن سود سرمایه دار به این دنیا پا می نهد. برای نمونه شرکت توتال که یکی از ‏بزرگ ترین شرکت های نفتی در جهان است درحالی در سال ۲۰۱۱ بیش از ۱۰ میلیارد سود خالص اش بوده، اولآ ‏قانونآ از پرداخت مالیات همواره معاف بوده، دومآ علیرغم سود کلانش، صرفآ به خاطر سود بیشتر برخی از واحدهای ‏تولیدی و پالایشی را تعطیل و هزاران نفر را بیکار کرد. در چارچوب قوانین نظام سرمایه داری هیچ حکومتی در برابر ‏این اقدامات قادر به کمترین کاری نیست، خواه سرکوزی در قدرت باشد خواه اولاند.‏

مشکل دیگر فرانسه نظیر همه کشور‌های سرمایه داری، بدهی سرسام آور دولت است. حزب سوسیالیست فرانسه برای ‏این که به سرنوشت یونان و یا اسپانیا دچار نشود‎ ‎سیاست دوگانه و مغشوشی را در موعظه می کند : «لیبرالیزم» در ‏داخل کشور و «کینزیزم» در سطح اروپا. برای حل مشکل بیکاری و در برابر سیاست‌های «ریاضتی» راست، اولاند ‏سیاست رشد اقتصادی را مطرح می‌‌کند. برای تحقق آن و در مقابله با رقبا باید به‎ ‎سیاست حفاظتی و در‌های بسته ‏متوسل شود. اما از آن جا‎ ‎فرانسه عضو اتحادیه اروپا است و سیاست حفاظت اقتصاد ملی نمی تواند معنی‌‏‎ ‎داشته باشد، ‏مرزهای ملی را به‌‌ دور اروپا ترسیم می‌‌کند. با عضویت فرانسه ودیگر کشورهای اتحادیه اروپا در سازمان جهانی ‏تجارت اما نمی توان این نکات را مطرح کرد، پس اولاند به جستجوی دشمن خارجی می‌‌گردد. او در‎ ‎مصاحبه‌ای ‏می‌‌گوید: « به مرحله‌ای رسیده ایم که باید دشمن را نشان داد و نام‎ ‎برد. این دشمن مالی است. این دشمن چینی‌‌ها هستند، ‏مشکل ما چینی ها هستند، ‏‎ ‎آن‌ها تقلب می‌‌کنند‎«.‎

اگر برای سرکوزی و لوپن دشمن «خارجیان» در درون مرزها است: ، برای اولاند هم‎ ‎دشمن «خارجیان»» هستند اما ‏در خارج مرزها، دشمن همواره خارجی‌ است. در دوران بحران اقتصادی، بورژوازی همواره به بلا گردان نیاز دارد. ‏یهودی‎ ‎ستیزی، ارمنی ستیزی، عرب ستیزی، افغان ستیزی، زن ستیزی موارد کاملآ آشنا هستند. اما نباید فراموش کرد ‏که حتی در این دگر ستیزی اگر «عنصر دشمن» به طبقه حاکم تعلق داشته باشد و یا در خدمت آن باشند از‎ ‎افتخارات و ‏استثنائات جامعه‌ای که در آن زندگی‌ می‌‌کنند محسوب خواهد شد. برای نمونه با این که دولت سرکوزی یکی از خارجی ‏ستیزترین، راست‌ترین حکومت‌ها در‎ ‎فرانسه بود، معهذا تعداد وزیران عرب، یهودی و‎ ‎خارجی الاصل در آن از تمام ‏حکومت‌های پیشین بیشتر بود. زمانی که «خارجیان» هدف حمله سیاستمداران بورژوا‎ ‎قرار می‌‌گیرند منظورشان ‏مزدبگیران و توده‌های ژحمتکش خارجی هستند، والا سرمایه‎ ‎دارن چینی‌، یهودی، عرب که بر روی چشمان نه‌ تنها ‏سرکوزی‌ها بلکه اولاند‌ها‎ ‎جای دارند.

بورژوازی تنها مسأله‌ای که برایش مهم است منافع طبقاتی اش است. کلیه‎ ‎ملاحظات دیگر تحت الشعاع آن قرار ‏می‌‌گیرند. این نکته جدیدی نیست و از بدو‎ ‎پیدایش سرمایه داری همواره این چنین بوده است. نمونه کمون پاریس بهترین‎ ‎شاهد این مدعا است. یاد آور شویم که در سال ‏۱۸۷۰‏ دو دولت سرمایه داری‏‎ ‎فرانسه و پروس بر سر تقسیم منابع با هم ‏در جنگ بودند، فرانسه شکست می خورد، ناپلئون سوم‎ ‎امپراطور فرانسه تسلیم می‌‌شود و پاریس به اشغال ارتش پروس‎ ‎درمی‌‌آید‎.‎‏ کارگران پاریس تسلیم نمی شوند، کمون پاریس که اولین حکومت کارگری در جهان بود را به وجود می آورند ‏و جنگ علیه دشمن اشغالگر را سازمان می دهند. امپراطوری سرنگون می شود. بورژوازی فرانسه که منافع طبقاتی ‏اش توسط کمون به خطر افتاده بود با اتحاد با ارتش اشغالگر پروس به کشتاروحشیانه کمونارها می پردازد و ده ها ‏هزار از کارگران پاریس را قتل عام می کند. جمهوری بورژوایی لائیک «به تقاص جنایت کمونارها» و برای این که ‏کارگران این رویداد را فراموش نکنند و درس عبرتی برای آیندگان باشد، کلیسای عظیمی را در قتل گاه کمونارها بنای ‏می کند.‏

 

چه آلترناتیوی

توضیح این که احزابی که در گذشته بارها امتحان خود را با رسوائی و شکست پس‎ ‎داده اند، چرا هنوز در بین توده‌ها از ‏اعتبار برخوردارند را باید در نبود‎ ‎یکی تشکل بین المللی کارگری انقلابی توده‌ای که در سطح جهانی از اعتبار‎ ‎قابل ‏ملاحظه‌ای برخودار باشد، دید. احزاب «چپ» رسمی نظیر «سوسیالیست‎«‎، «سوسیال دموکراتیک‎«‎،«کارگر» و ‏‏«کمونیست» بار‌ها و بارها در عمل به آرمان‌هایی‌ که در حرف‏‎ ‎از آن‌ها دفاع می‌‌کنند، پشت پا زده و در لحظات تعیین ‏کننده تاریخ از در‎ ‎سازش با بورژوازی درآمدند. این که در فرانسه در طول ۱۷ سال گذشته رئیس جمهور‏‎ ‎همواره از ‏راست بوده نباید موجب آن شود که توده‌ها فراموش کنند که در زمان نخست وزیری لیونل ژوسپن سوسیالست (دولت ‏ائتلافی متشکل از احزاب سوسیالیست، کمونیست و‎ ‎سبزها) بود که مهم‌ترین و بیش‌ترین شرکت‌های دولتی را خصوصی ‏کردند و سیاست‌های اولترا لیبرالیسیتی که دولت راست پیشین از ترس توده‌ها قادر به‎ ‎پیاده کردن شان نبود را با همدستی ‏سندیکاهای زیر نفوذشان به توده‌ها حقنه‎ ‎کرد و در تمام این مدت اولاند رهبر حزب بود. سی سال پیش رئیس دفتر ‏میتران در زمان‎ ‎پیاده کردن شدیدترین برنامه‌های تضییقاتی تحت عنوان «برنامه سفت کردن‎ ‎کمربندها» کسی‌ جز‌ ‏فرانسوا اولاند نبود.‏

تفاوت‌ پی آمدهای سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی جناح‌های مختلف بورژوازی بر‎ ‎توده‌های مزدبگیر و زحمتکش تنها ‏در میزان شدت خشونت آن است. برای خنثی کردن و‎ ‎مقابله با تهاجمات بورژوازی و برای تغییر توازن‏‎ ‎قوای موجود ‏بین بورژوازی و مزدبگیران، باید از حالت دفاعی درآمد و موضع تهاجمی‎ ‎اتخاذ کرد. این همه نه‌ تنها میزان بالایی از ‏مبارز طلبی را می طلبد،‎ ‎بلکه مهم تر از آن به یک آگاهی‌ بسیار بالای نه‌ صرفآ طبقاتی بلکه‏‎ ‎سوسیالیستی نیاز دارد. ‏لازمه این همه وجود یکی حزب کارگری توده‌ای با‎ ‎آگاهی‌ طبقاتی سوسیالیستی است و نه‌ هر حزب کارگری.‏

در فرانسه جنبش کمونیزم انقلابی هم ضعیف است و هم پراکنده. شاید تنها‎ ‎حسن به قدرت رسیدن حزب سوسیالیست این ‏باشد که بواسطه ناتوانی اش در حل‎ ‎ابتدائی‌ترین مشکلات جامعه، دستکم تاحدودی موجب توهم زدایی توده‌ها از‎ ‎آن‌ها ‏شده و زمینه بهتری برای رشد اندیشه کمونیزم انقلابی در جامعه فراهم‎ ‎آید. شرکت احزاب انقلابی در کشورهایی که ‏دموکراسی بورژوایی در آن‌ها حاکم است‎ ‎نه‌ به معنای توهم به جناح‌های مختلف سرمایه داری است و نه‌ توهم به امکان‏‎ ‎دگرگونی‌های بنیادی در چارچوب نظام سرمایه داری از مجرای دموکراسی پارلمانی، بلکه عمدتآ بهره گیری از ‏امکانات موجود برای بالا بردن آگاهی‌ انقلابی سوسیالیستی به میان توده‌ها و جلب هرچه بیشتر آن‌ها به‎ ‎آرای انقلابی ‏است‎.‎

ائتلاف انتخاباتی و جمع جبری احزاب چپ رادیکال، آن هم با برنامه متفاوت‎ ‎به‌‌ هیچ وجه راه حلی برای شرایط موجود ‏نبوده و جای‎ ‎خالی‌ یک حزب کمونیستی انقلابی‌ای که با طبقه کارگر پیوند ارگانیک داشته و راه‎ ‎حل‌های بنیادین برای ‏جامعه ارائه دهد را نمی تواند بطور مصنوعی پر‎ ‎کند. اگر نکته فوق در کل درست است‎ ‎اما در فرانسه در مورد «جبهه ‏چپ» که در واقع ائتلافی است از گروه‌های کوچک چپ رادیکال حول یکی‎ ‎جریان رفرمیستی، به مراتب صادق تر ‏است. این جبهه نه یک تشکل توده ای منسجمی است ونه چشم اندازی برای مبارزه درراه تحقق سوسیالیزم دارد. شاید ‏صفت «دموکرات های سوسیال-پاتریوت» بهترین برچسب سیاسی برای تعریف کردن آن باشد که کینز را بر هایک ‏ترجیح می دهند، برخی از آن ها مارکس را متعلق به گذشته می دانند و برای برخی دیگر به آینده دور، که به هر رو ‏فعلیتی ندارد. رابطه این جبهه با دولت سوسیالیست‎ ‎هم چون یکی شبه اپوزیسیون دولتی خجول است و آن زمان که ‏حکومت حزب سوسیالیست با دنیای‏‎ ‎کار و سندیکاهای کارگری آب‌شان به یکی جو نرود، اینان نقش محلل را بازی ‏کرده به‌‌ دادشان خواهند رسید‏‎.‎

ملانشون نامزد جبهه چپ در انتخابات ۱۱% از آرا را به‌‌ دست آورد. از آن‎ ‎جایی‌ که او یک سخنران زبردست و یک ‏عوام فریب ماهری است، توانست آرای بخش‎ ‎قابل ملاحظه از کسانی که در انتخابات پیشین به دو حزب چپ رادیکال ‏نبرد‎ ‎کارگری و حزب نوین ضد سرمایه داری رای می‌‌دادند را به خود اختصاص دهد. او سابقه بهتری از اولاند ندارد. ‏در طی سال‌های ۲۰۰۲-۲۰۰۰ که ژوسپن‏‎ ‎سوسیالیست مشغول پیاده کردن طرح‌های اولترالیبرالیستی صندوق بین ‏المللی‎ ‎پول بود ملانشون هم در مقام وزارت در پیاده کرن آن سهیم بود. او پس از‎ ‎ترک حزب سوسیالیست از دخالت ‏نظامی امپریالیزم فرانسه در لیبی‌‏‎ ‎در سال ۲۰۱۱ حمایت کرد. تاکنون هیچ گاه علیه سرمایه داری موضع نگرفته و تنها ‏خود را ضد‎ ‎لیبرالیزم می‌‌داند. البته ضد لیبرالیزم بودنش هم نه‌ از زاویه طبقاتی بلکه‎ ‎از زاویه «منافع ملی» است، چرا ‏که سرازیر شدن کالاهای چینی‌ به فرانسه را‏‎ ‎به نفع «منافع ملی فرانسه» نمی بیند. این بار «گلیزم» ورشکسته که حزب ‏راست‎ ‎قادر به برداشتن پرچمش نیست توسط ملانشون «چپ» برداشته است: «سوسیال‎ ‎پاتریوتیزم»، یعنی‌ سوسیالیزم ‏در حرف و وطن پرستی در عمل‎.‎‏ او‏‎ ‎در طی مبارزات انتخاباتی نه یک برنامه اقتصادی ارائه داد و نه راه حل هایی ‏برای خروج از بحران. تنها نکته‌ای که‎ ‎او را تا حدودی از اولاند متمایز می‌‌ساخت دفاعش از حق رأی «مهاجران» بود، ‏و‎ ‎آن را هم محدود می‌‌کرد به انتخابات محلی و نه‌ ملی. حتی این دفاع خجولانه‎ ‎از ابتدائی‌ترین حق کسانی‌ که سال‌ها ‏مالیات می‌‌دهند، نه‌ بر پایه احقاق یک‏‎ ‎حق اولیه و نه‌ بر پایه منافع طبقاتی، بلکه در رابطه با «منافع ملی فرانسه‎«‎‏ مطرح ‏می‌‌کرد. درست در چارچوب همان منطق مارین لوپن فاشیست که «مهاجران» را دشمنان «فرانسویان»، و «منافع ملی ‏فرانسه» مطرح می‌‌کند اما به وارونه. صد سال پیش تر دقیقآ در رابطه با همین نکته رزا لوکزامبورگ می‌‌نویسد: ‏‏«سوسیالیزم نه‌ در خارج از انترناسیونالیسم پرولتری می‌‌تواند وجود داشته‎ ‎باشد و نه‌ فرای مبارز طبقاتی‏‎«.‎

به ادعای نظریه پردازان بورژوا، انتخابات‎ ‎در کشورهایی که از دموکراسی بورژوایی برخوردارند، فرصت و یا به‌‌ ‏واقع‎ ‎مناسبتی است که در طی آن «شهروندان» فرد یا افرادی را برمی گزینند که «منافع‎ ‎ملی» کشور را تنظیم و تضمین ‏کنند. اگر در دوران رشد سرمایه داری در سده‌های‎ ‎گذشته «منافع ملی» مبین منافع طبقه سرمایه دار حاکم بود و نه‌ منافع‏‎ ‎توده‌های زحمتکش، امروزه این مفهوم فریبنده دیگر حتی برای خود بورژوازی هم تهی‎ ‎از معنا و بی‌ خاصیت شده و ‏تنها ابزار است برای عوام فریبی در دست راست‎ ‎افراطی و فاشیزم داخلی‎.‎‏ در دوران بحران اقتصادی – اجتماعی منطق ‏حکم می‌‌کند که توده‌ها هر چه بیشتر‎ ‎به سیاست جلب شوند و در امر سیاست و اداره جامعه بیشتر شرکت کنند. اما‎ ‎واقعیت به وارونه بوده است. میزان پایین شرکت کنندگان در انتخابات نه‌ تنها‏‎ ‎در فرانسه (۵۲% در انتخابات پارلمانی ‏اخیر) بلکه تقریبآ در همه کشورهایی‎ ‎که انتخابات آزاد در آن‌ها برگزار می‌‌شود، بیان این حقیقت است که با انتخابات و‎ ‎با ‏تغییر مهره‌های حکومتی چیزی عوض نمی شود (سگ زرد برادر شغال است!) تنها راه خروج از این دایره بسته کنار ‏زدن سرمایه داری، این نظام غیر‎ ‎انسانی، فاسد و بیمار است. این مهم تنها توسط دخالت مستقیم و آگاهانه‎ ‎تولیدکنندگان ‏ممکن است‎.‎

 دیر یا زود یک حزب انقلابی توده‌ای ایجاد خواهد شد و در جریان مقابله با‏‎ ‎تهاجمات هرچه خشن تر بورژوازی مردان ‏و زنان هرچه بیشتری به آن خواهند‎ ‎پیوست. سوسیالیست‌های انقلابی اما باید آمادگی آن را داشته باشند زمانی‎ ‎که شرایط ‏فراهم آمد نقش خود را به موقع ایفا کنند. اما شرایط را نه‌ آنان‏‎ ‎تعیین می‌‌کنند و نه‌ به آنان بستگی دارد. آن چه که به آنان ‏بستگی دارد‎ ‎انتقال برنامه انقلابی و تجارب گذشته و سازمان دهی برای آن است. و این همه را به هیچ وجه نمی‎ ‎توان با ‏کسب چند در صد رأی در انتخابات و با تکیه بر صندلی‌های پارلمان به‌‌‏‎ ‎دست آورد، چه رسد با تکیه بر پست‌های ‏وزارتی و شرکت در رتق و فتق امور‎ ‎بورژوازی، آن هم در زمانی که خود بورژوازی از پس آن برنمی آید.‏

 

جدول نتایج انتخابات ریاست جمهوری فرانسه در سال ۲۰۱۲‏

 

حزب

موضع سیاسیی

میزان % آرا در دور اول

میزان % آرا در دور دوم

جبهه ملی به رهبری مارین لوپن

راست افراطی‌شبه‌‌-فاشیست (سوسیال‌فاشیست)

۱۷/۹

 

اتحاد برای جنبش مردمی به رهبری سرکوزی

راست سنتی – لیبرالیزم

۲۷/۲

۴۸/۴

مجموعه پنج تشکل

طیف متنوعی بین راست سنتی و راست محیط زستی

۱۳/۵

 

حزب سوسیالیست به رهبری اولاند

چپ سنتی‌، جناح راست (سوسیال‌لیبرال(

۲۸/۶

۵۱/۶

جبهه چپ به رهبری ملانشون

چپ سنتی‌، جناح چپ (دموکرات سوسیال ناسیونالیست(

۱۱/۱

 

حزب نوین ضد سرمایه داری و  حزب نبرد کارگری

چپ رادیکال( سوسیالیست انقلابی(

۱/۷

 

 

ژوئیه ۲۰۱۲‏