انسانگرایی انقلابی ارنست مندل•
نویسنده: میشل لووی
مترجم: ح. محسنی
ارنست مندل را نباید تنها یک نظریهپرداز انترناسیونال چهارم دانست، بلکه باید او را به عنوان یک اقتصاددان بزرگ مارکسیست در نیمه
ی دوم قرن بیستم نیز به شمار آورد. خوانندگان آثار او چنانکه میدانیم از حلقه جنبش تروتسکیستی و دانشجویان رشته اقتصاد فراتر میروند.
دلایل منطقی فراوانی در مراجعه گسترده به آثار مندل وجود دارند. این کشش و جذبه را میتوان از پاریس تا سائوپولو، از برلین تا نیویورک و از مسکو تا مکزیکوسیتی مشاهده کرد. بیتردید
انسانگرایی انقلابی مندل یکی از دلایل است. این جنبه از اندیشه اش اصل وحدتبخشی است که هم چون زنجیر سرخی در تمام نوشته هایش مشاهده می شود، چه در آثاری که در آن ها درگیر مباحثات اقتصادی در کوبا می شود، چه زمانی که درباره فقر در جهان سوم مینویسد، چه موضوع نوشته هایش در باره اقتصاد سیاسی مارکسیستی و یا اتخاذ استراتژی انقلابی در شرایط کنونی باشد.
او هر مسأله اقتصادی و یا سیاسی، هر رویدادی و هر کشمکش و یا بحرانی را همواره از یک منظر جهانی می دید و آن ها را به مبارزه انقلابی با هدف رهایی همگانی و انسانی ربط می داد. آثار او نه زندانی برخوردها و مواضع تنگنظرانه بودند و نه اسیر روش های فنی دست و پاگیر. و نه رویکردی تاکتیکی یا سیاسی یک اقتصاددان تنگنظر، بلکه همواره از یک چشمانداز تاریخی - جهانی نشأت گرفته و از خصلت انقلابی- انسانی برخوردارند.
به همین خاطر است که نوشتههای اقتصادی او هیچ گاه نوشته هایی صرفاً درباره نیروهای و یا "قوانین اقتصادی" انتزاعی نیستند، بلکه نوشته هایی هستند درباره انسان ملموس، درباره از خود بیگانگی اش، درباره استثمار شدنش، درباره درد و رنج هایش، هم چنین درباره تاریخ مبارزاتش، درباره مقاومتها و تسلیم سلطه
ی سرمایهداری نشدن هایش.
البته انسانگرایی مندل به هیچ وجه با "انساندوستی" مبهم مد روز و رایج در این روزها شباهتی ندارد. ازنطر مندل مارکسیست آینده بشریت مستقیماً به مبارزه طبقات زیر ستم و استثمار وابسته است.
مندل مطلبی که به انسانگرایی مارکسیستی اختصاص داشته باشد، ننوشته اما در عوض همه آثارش آکنده از آن است. من تلاش میکنم در ادامه
ی مطلب خیلی مختصر اما به طور منظم و نقادانه ایدههای مندل را مرورکنم و توضیح دهم، و به هیچ وجه مدعی نیستم که در نوشته ام به همه جوانب پرداخته ام و تفسیر من از اندیشه مندل است. من خصوصاً بر روی سه موضوع اصلی که ارتباطی تنگاتنگ و پیوندی دیالکتیکی با یکدیگر دارند بحثم را متمرکز می کنم. این سه موضوع عبارتند از غیرانسانی بودن سرمایهداری، سوسیالیسم به مثابه تحقق تواناییهای انسانی، و تزی درباره خوشبینی انسانشناسان.1
نیازی به گفتن ندارد که این تفسیر عمدتاً از آثار
لوسین گلدمن و والتر بنیامین دو مارکسیست غیرجزمی
متأثر است.
با شگفتی باید متذکر شد که موضوعاتی هستند که مندل به آن ها نپرداخته است: مطلبی نزد مندل پیرامون مجادلات در مورد "ضدانسانگرایی تئوریک" آلتوسر نمی بینیم، ویا در باره مفهوم مارکسی "طبیعت انسانی" مطلب زیادی پیدا نمی کنیم. این مسئله را شاید بتوان به اکراه او در شرکت در بحثهای صرفاً فلسفی توضیح داد. کم توجهی او به جنایت علیه بشریت، نظیر گولاک استالینی، هیروشیما و حتی (تا 1990) آشوویتس2
بیشتر موجب نگرانی است. مندل راجع به این رویدادهای تاریخی کم مطلب ننوشته (مخصوصا در ده سال آخر زندگیش)، اما آنها تا حدی مطالب حاشیهای بودند و اهمیت تاریخی- جهانی آن ها به عنوان فاجعه مدرنیته در نظر گرفته نمیشدند.
مندل بیش از حد میراث دار عصر روشنگری فرانسه و حامی فلسفه خوشبینانه اش مبتنی بر باور به "پیشرفت تاریخی" بود (و به
این نکته می بالید).
رویداد ها و فجایع فوق به مثابهی مشخصه های اصلی قرن بیستم و وقفه در پیشرفت تمدن، برای مکتب فرانکفورت دلایلی بودند در جهت نقد همه جانبه علیه کل تمدن صنعتی مدرن. اما مندل این رویدادها را نه هم چون چالشی در مقابل ایده ی پیشرفت موجود در برخی تعبیرهای "کلاسیک" از مارکسیزم درک کرد، و نه به مثابه نقطه عطفی در تاریخ انسانی که تفسیر متفاوتی را می طلبید. 3
نقد مندل علیه سرمایهداری به عنوان یک نظام
غیرانسانی، همانند خود مارکس، پایه اصلی استدلال برای لزوم مبارزه علیه این وجه تولید است، آن هم به طریقی انقلابی. البته مندل هم چون مارکس، به نقش سرمایهداری در پیشبرد تمدن و ترقی بشریت به واسطه رشد چشم گیر دادن به نیروهای مولده، اشاره میکند. اما او بر این نکته هم تاکید میکند که "انکشاف سرمایهداری صنعتی از همان آغاز ترکیبی بوده است از پیشرفت و قهقرا، از نیروهای مولده و گرایشات مخرب".4
ماهیت قهقرایی و طبیعت "غیر انسانی" سرمایهداری خود را در تباه ساختن زندگی انسان ها، طبیعت انسانی و توان بالقوه انسان برای آزادی، شادی و همبستگی، نشان میدهد.
سرمایهداری نظامی است که در آن استثمار، ستم، بیعدالتی اجتماعی، نابرابری، فقر، گرسنگی و خشونت و از خود بیگانگی تولید و بازتولید می شود. یک بخش اساسی نقد مندل بر سرمایهداری ناظر است بر مفهوم از خود بیگانگی، یعنی برده محصول کار خود شدن انسان ، از مجرای" قوانین" تولید کالایی و بواسطه تبدیل شدن تشکلات اجتماعی به یک نیروی مستقل و دشمن. تو گویی انسان پس از رهایی از شر دیکتاتوری جبر طبیعت و پشت سر گذاشتن آن، البته تا حدودی، به علت از خود بیگانگی قربانی جبر اجتماعی است و از قرار معلوم بشریت را به بحرانها، جنگها و دیکتاتوری ها و فاجعه جنگ هستهای محکوم است. کار بیگانه، یعنی طبیعت انسانی بیگانه شده است، یعنی نفی انسان به مثابه موجودی سیاسی و اجتماعی؛ چرا که مناسبات انسانی تحت الشعاع انباشت نامعقول کالاها قرار می گیرند.5
چنین اَشکالی از تقسیم کار آن چنان شخصیت انسانی را له و لورده میکنند که با طبیعت انسانی و با تکامل موزون فرد در تنافض قرار می گیرد. بیان این نکته خالی از ارزش نیست که در لابلای همین مطالب است که مندل به مفهوم طبیعت انسانی می پردازد بی آن که تعریفی از آن ارائه داده باشد.
مندل در کتابش با عنوان "شکل گیری اندیشه اقتصادی کارل مارکس" علیه آن دسته از مارکسیستهای عمداً وابسته به احزاب کمونیست، افرادی نظیر ولفگانگ یان، مانفرد بوهر، اگوست کورنو، امیل باتگلی و همچنین لویی آلتوسر که "از خود بیگانگی" را به عنوان یک مفهوم "غیر علمی" و "پیشا-مارکسیستی " متعلق به سال های روشنفکری اومانیستی- فوئرباخی و "مارکس جوان" رد میکردند، به چالش می گیرد. او معتقد بود که مفهوم "از خود بیگانگی"، در نوشتههای اقتصادی متأخر مارکس ناپدید نشده است. یک بررسی روشنگرانه آثار مارکس گذر از درک انسانشناسانه از خود بیگانگی، که مشخصه دست نوشتههای سال 1844 است، به سوی یک درک تاریخی از آن را در "ایدئولوژی آلمانی"، "گروندریسه" و حتی در "سرمایه" به وضوح می توان مشاهده کرد
6
از خود بیگانگی در سرمایهداری تباهی عمومی را تولید و بازتولید میکند و زندگی اجتماعی را هم کالایی می کند. منجر به این می شود که همه چیز به منظور خرید یا فروش در بازار باشند. خصوصی شدن افسار گسیخه مصرف و زندگی موجب تخریب روابط انسانی ، موجب کاهش فزاینده ارتباطات شفاهی و اقدامات جمعی، موجب محرومیت انسان ها از پیوندهای عاطفی و همدلی ها ناشی از کار جمعی، و موجب پیدایش انزوا و بدگمانی هرچه بیشتر می شود. فردگرایی خودخواهانه، رقابت، حرص و آز بر روابط اجتماعی چیره شده منجر به جنگ همه علیه همه میشوند، و احساسات، ارزشها و انگیزهها که از مهم تریت ویژگی ها خصایل انسانی اند، نظیر حمایت از فرودستان، همبستگی، تمایل به همکاری و هم یاری متقابل و عشق به همسایه را نابود میکنند. (ارنست مندل مارکسیست خدا ناباور در نوشتههایش در استفاده از احکام "مسیحیت" تردیدی به خود راه نمیدهد).7
برخلاف آن چه که هابز و بسیاری از ایدئولوژی
پردازهای بورژوایی وانمود میکنند، نه انسان هم
چون گرگی است برای سایر انسان ها، و نه
جنگ همه
علیه همه در طبیعت انسانی است، سرمایهداری منشأ
هردو است. منطق نظام که منجر به انواع خشونت های
اجتماعی وحشتناک در سطح وسیع، نظیر نابودی وحشیانه
جوامع پیشا- سرمایهداری در تمام دوران انباشت
اولیه سرمایه و استعمارکه مارکس و انگلس آن ها
مشروحاً توضیح دادند. "آری آن دو انسان گراهای
پرشوری بودند... ونمی توانستند علیه جنایات
نفرتانگیز سرمایهداری طغیان نکنند".
8
با پیدایش امپریالیسم، اُشکال خشونت استعماری با ابعادی مخربتر در قالب جنگ های چهانی و فاشیسم به قلب کشور های امپریالیستی و شهرهای پیشرفته اش انتقال یافت. از سال 1935 تا به امروز هیچ سالی بدون جنگ سپری نشده است. جنگ جهانی اول که 10 میلیون کشته بر جای گذاشت به لحاظ میزان توحش و خشونت نقطه عطفی در تاریخ بشر بود. جنگ جهانی دوم با کشتار 80 میلیون انسان، با بربریتی که در آشوویتس و هیروشیما به نمایش گذاشت و میزان توحشش هنوز ناشناختهای باقی مانده اند، به مراتب بر جنگ جهانی اول پیشی گرفت. "جنگ جهانی سوم چه اندازه قربانی میطلبد؟".9
تنها سرمایهداری انحصار بربریت را در دست ندارد، جفتش یعنی نظام بوروکراسی استالینی هم مسئول جنایات هولناکی است. برای مندل "پاکسازی ها" و "محاکمات" دهه 1930، و کشتار میلیونها قربانی از جمله اکثر کادرهای کمونیست اتحاد شوروی "زنجیره ی کاملی از تراژدیها و جنایات در مقیاس بزرگ" را تشکیل می دهند. لیست جنایات استالینی با اشتراکی کردن اجباری در اتحاد جماهیر شوروی شروع می شود و با رژیم وحشت پول پوت در کامبوج پایان میگیرد.10
پیشگیری و اجتناب از وقوع جنگها و بربریت های جدید از مبرم ترین دلایل برای مباره علیه سرمایه داری و همتای بوروکراتش است. فرمول معروف روزا لوکزامبورگ "سوسیالیسم یا بربریت"، که در نوشتههای مندل اغلب به آن برمی خوریم، تأکیدی مصرانه ای است از سوی مندل بر این نکته که سوسیالیسم امر اجتنابناپذیری نیست، بلکه در سیر تکامل تاریخی آتی تنها یک امکان محتمل در بین سایر محتملات است. تصادفی نیست که مندل عنوان "سوسیالیسم یا بربریت در آستانه قرن بیست ویکم" را برای مانیفست بین الملل چهارم در سال 1992 انتخاب کرد.
در نوشتههای مندل این نحوه طرح بدیل بیشتر شباهت دارد به هشدارهای پیامبری از وقوع فاجعه چنانچه امتش بهترین سنتهای خود را به دست فراموشی سپارند - نظیر فجایع آخر زمانی در متون مقدس، تا پیشگوئی رویدادی اجتنابناپذیر در آینده توسط یک "سروش غیبی". پیشبینی پیامبر فقط یک پیشبینی مشروطی است و راه خروخ از مهلکه را هم ارائه میهد، فاجعه قریبالوقوع است اگر اقدامی علیه آن صورت نگیرد. با چنین برداشتی، پیشگویی یک بخش اساسی و سازنده همه گفتمانهای استراتژی انقلابی را تشکیل میدهد - از جمله در مقاله معروف لنین در سال 1917، "فاجعه قریبالوقوع و راه مبارزه علیه آن.11
از سال 1985 به بعد در گفتمان های مندل فرمول "سوسیالیسم یا نابودی" به طور فزاینده جای "سوسیالیسم یا بربریت" را می گیرد. حال سرمایهداری به آن چنان فجایع بزرگی می انجامد که اگر علیه این نظام اقدام انقلابی صورت نگیرد، نه تنها تمدن بشر بلکه بقای فیزیکی نوع بشر را تهدید میکند.12
آیا این نگاه یک نگاه فاجعه آخر زمانی اغراق آمیز از آینده نیست؟ مندل برای جلب توجه به هشدارهایش از این که متوسل به تصاویر "آخر زمانی" شود نداشت ابایی نداشت. او در سال 1992 درمقالهاش با عنوان "در باره آینده سوسیالیسم"، از چهار عفریت روز محشر سخن میگوید که دیوانهوار میتازند: خطر جنگ هستهای، خطر فاجعه محیط زیستی، ورشکستگی مالی جهان سوم و فروپاشی دموکراسی در کشورهای امپریالیستی. مندل خصوصاً از مرگ و میر سالانه 16 میلیون کودک به خاطر گرسنگی و بیماریهای قابل درمان در کشورهای دنیای سوم (بر طبق منابع یونیسف)، به خشم می آید:
"قتلعام خاموشی که هر 5 سال بیش از کل قربانیان جنگ جهانی دوم منجمله جمله کشتار یهودیان و هیروشیما کشته بر جای میگذارد. کشتاری که از1945 تا به امروز معادل چندین جنگ جهانی از کودکان قربانی گرفته است. این بهایی است که بشریت برای بقای سرمایهداری می پردازد".
13
علیرغم "خوشبینی انسانشناسانه" مندل ( نکته ای دوباره به آن خواهیم پرداخت)، در گفتمان او نه ازیک باور سرسری به "پیشرفت " بازگشت ناپذیر نشانه ای است و نه از یک ایمان کور نسبت به آینده. اگر قرار باشد که، همان طور یک بار گرامشی (به نقل از رومان رولان) پیشنهاد کرد، مارکسیسم "بدبینی عقلی" را با "خوشبینی ارادی" تلفیق کند، هشدارهای "پیشگویانه" مندل مطمئناً "بدبینی عقلی" کم نمی آورد.
برای مثال در یکی از آخرین کتابهایش "قدرت و پول" (1992)، او تأکید میکند: اگر در حوزه های سلاحهای هستهای و تخریب محیط زیست "خردگریزی و بی عقلی کماکان حاکم باشد، نوع بشر محکوم به نابودی است"، و بقای نوع بشر در گروی توانایی اش در متوقف ساختن "مسابقه برای خودتخریبی اش است"
14
. به بیان دیگر اگر اوضاع به "همین روال عادی" ادامه داشته باشد، و اگر هیچ اقدام انقلابی رخ ندهد، سیر "طبیعی" تاریخ و گرایش خودانگیخته شبه-عقلی سرمایه داری، بشریت سرانجامی جز فاجعه نخواهد داشت. در نوشتههای ارنست مندل این
بدبینی عقلی یکی از منابع تغذیه فوریت شم اخلاقی و سیاسی اش است و موجد برتری علت یابی وتشخیص بیماری در مقایسه با انواع پیش بینی های بی مایه درباره "پیشرفت اجتماعی". مندل به پیشرفت خطی تاریخ باور نداشت و به وجود دورههایی از بربریت و تمدن در کل تاریخ انسانی که به تناوب در پی هم می آیند وهم چنین به ضرورت توضیح دادن و پرداختن به آن ها پافشاری میکرد".15
تنها با انقلاب پرولتری و با برقراری یک وجه تولیدی جدید، یک نحوه نوین زندگی و تمدنی نو بر مبنای مشارکت و همبستگی یعنی سوسیالیسم میتوان مانع وقوع فاجعه شد. برای مندل سرنوشت بشریت بطور تنگاتنگی با پیروزی طبقه کارگر بینالمللی وابسته است. رهایی انسان به رهایی پرولتاریا وابسته است اما این دو یکسان نیستند. رهایی پرولتری تنها یک پیششرط رهایی تمام انسانها است و تنها یک پیششرط نه جانشین آن.16 رهایی همگانی به رهایی طبقه کارگر خلاصه نمیشود، بلکه رفع همه اشکال ستم از جمله ستم بر زنان، سلطه بر نژادها یا بر ملیتها و توده های ستمدیده را نیز از ملزومات آن است.-17
در واقع برای مندل مبارزه انقلابی
پرولتری - در روایت مارکسیست های کلاسیک18
، وارث برحق و مجری وصیت نامه هزاران سال تلاش انسان های زحمتکش برای رهایی اشان است، از اسپارتاکوس گرفته تا توماس مونتسر و بابوف. در مبارزه علیه بیعدالتی اجتماعی یک تداوم تاریخی قوی ای ، یک سنت قوی مبارزه انسان ها علیه شرایط غیرانسانی وجود داشته که منبع تغذیه مبارزات رهاییبخش پرولتری بوده است
19
از نظر مندل آرمان انقلابی مدرن متکی است بر منافع مادی و عینی یک طبقه اجتماعی - یعنی مزدبگیران در وسیعترین معنای آن- اما برای او این آرمان در عین حال ملهم است از ارزشهای اخلاقی یا به قول کانت "احکام مطلق" (در معنای کانتی اما با یک محتوای کاملاً متفاوتی) آن طور که توسط مارکس تعریف شد: مبارزه علیه تمامی آن شرایطی که موجب بهرهکشی، سرکوب، ستم و از خود بیگانگی انسان ها می شوند.20
جنگیدن در جبهه قربانیان علیه بیعدالتی ها، علیه همه آن شرایط اجتماعی غیر انسانی و ضدبشری که دنیا را به صورت جهنم درآورده است، وظیفه اولیه ای است که برپایه یک این اصل موضوعه استوار است: تنها ارزش نهایی برای انسان ها فقط خود انسان است. ماتریالیسم تاریخی و دفاع از پرولتاریا در مبارزه طبقاتی نه فقط در تضاد اخلاقی با این نکته نیست بلکه دلایل بیشتری نیز برای این مبارزه فراهم میآورد.21
این وظیفه و تعهد درقبال مبارزه علیه استثمار، بی عدالتی، ستم و شرایط غیرانسانی به هیچ وجه نباید انگیزه و محرکش اطمینان از پیروزی و اسقرار سوسیالیسم باشد. حتی اگر علم ثابت کند در آینده قابل پیشبینی پیروزی شانسی ندارد باز هم "حکم مطلق" به قوت خود باقی است و اعتبارش پا برجا:
"اگر فرد اسیری تلاش کند شلاق را از دست بردهدار بگیرد و یا فردی تلاش کند قیامی را علیه کشتارجمعی (نظیر گتوی ورشو) سازماندهی کند، آیا این فرد انسان بهتری نخواهد بود؟ مقاومت علیه شرایط غیرانسانی، مستقل از معلومات و پیش بینی های علمی، هم حق هر انسانی است و هم وظیفه اش"22.
از نظر مارکسیسم، سوسیالیسم انقلابی
مبین امید به متوقف ساختن روند فاجعه انگیز
خودتخریبی بشریت و گشایش گر یک دوران جدید است.
برخلاف ادعای منقدین کم مایه اش که از روی و غرض
ادعا های بی اساس برابری سوسیالیسم با "پایان
تاریخ"، "بهشت روی زمین"، " خوشبختی ناب"، و
"همآهنگی باثبات" را به مارکسیسم نسبت می دهند،
اما ازنظر مارکسیسم، سوسیالیسم تنها "پایان
پیشتاریخ" بشر است، پایان درامهایی است که
شایسته انسان نیستند، و سرآغاز تاریخ بشر. در آن
از مبارزه ی طبقاتی نشانه ای نخواهد ماند و جایش
را کشمکش هایی از نوع دیگری خواهند گرفت، نه از
نوع حیوانی آن بلکه از آن نوعی که شایسته انسان
است.
23
سوسیالیسم اولین گام به سوی
قلمروی
آزادی است. کنترل آگاهانه تولید کنندگان همبسته در
امر تولید - برنامهریزی دموکراتیک - و آغاز تحقق
آزادی از مجرای جمع گرایی است با از میان برداشتن
قیود از خود بیگانگی خارجی دست و پاگیرمخلوق
قوانین اقتصادی تولید کالایی موسوم به "قوانین
خدشه ناپذیر اقتصادی".24
مندل در یکی از قوی ترین بخش های
کتاب "تئوری مارکسیستی اقتصاد"، برداشت
پوزیتویستی مارکسیسم را با صراحت و شدت مردود
اعلام میکند، برداشتی که طبق آن قوانین اقتصادی
هم "عینیت" دارند و هم "ضرورت". آزادی عبارت است
از "آگاهی به ضرورت": او جانب سنت انسانی گرایی
حقیقی مارکس و انگلس را می گیرد – برای آن ها: "نقطه آغاز قلمروی آزادی، فراسوی قلمرو ضرورت است"
– او چنین استدلال می کند که آزادی عبارت از "
پذیرش آزادانه" قیدها نیست بلکه در خود بالندگی و
ارتقای آزادانه انسان ها، در روند مداوم متحول
ودگرگونی و در غنای آزادانه شان است. در سوسیالیسم
دیگر نه از "قوانین خدشه ناپذیر " اثری است و نه
جایی برای منطق خشک "اقتصاد سیاسی" به معنای اکید
آن، چرا که تولید بر مبنای انتخاب آزاد و
دموکراتیک بوده و توسط انسان های همبسته و بر طبق
نیازهای اجتماعی جوامع شان.25
برای مندل انسانگرای انقلابی ، سوسیالیسم یک هدف تولیدگرایانه نیست. او در نوشتههای اقتصادی خود بر این تأکید می کند که در سوسیالیسم رشد نیروهای مولده فینفسه هدف نیست بلکه تنها وسیلهای است برای اهداف انسانی: یعنی رشد وغنای فردیت اجتماعی. اجناس نه توسط پول بلکه هرچه بیشتر توسط میانجی های دیگری توزیع و مبادله می شوند و آن هم برحسب نیاز انسان ها. هدف دیگر انباشت چیزها و تولید هرچه بیشتر کالاها نبوده، بلکه رشد همه جانبه انسان، متحقق ساختن و پروراندن استعدادهایش هدف می شوند. میزان
اوقات فراغت معیار ثروت خواهد بود، یعنی زمان آزاد برای تحقق خلاقیت فردیت و مراوده اجتماعی، یعنی هر فردی این امکان را خواه داشت تا خود را در مقام یک شخصیت کامل و همآهنگ با کل جامعه ارتقا دهد.
26
انسان مدرن ابزار-ساز نه وقت و نه امکان آن را دارد که به خلاقیت آزاد به پردازد، به بازی و فعالیت سرگرم کننده، به آزمودن وتجربه کردن استعدادهایش- و تمام آن چیز هایی که ویژگی
پراکسیس یعنی فعالیت انسانی هستند. انسان سوسیالیستی بار دیگر هم چون انسان دوران پیشا-سرمایه داری، هم انسانی ابزار-ساز خواهد بود و هم انسانی بازیگوش، یعنی دائماً بر
بعد بازیگوشی اش افزوده می شود بی آن که از بعد ابزارسازیش کاسته شود.
"خلاقیت خودانگیخته،
این برانگیزنده شادمانی کودکانه، شورو احساسات هنرمندانه و هیجان ناشی ازکشف علمی، خلأ بی توجهی به مسایل مادی را پر خواهد کرد."27
به بیان دیگر، سوسیالیسم یک "دولت" و یا یک "سیستم" نیست، بلکه یک فراشد است، یک روند تاریخی انسانی کردن تدریجی مناسبات اجتماعی، که به ظهور یک سلسله مناسبات انسانی نوینی مابین افراد می انجامد که جای مناسبات شئیشده مابین اشیاء را می گیرد، و سرانجام انسان نوع جدیدی متولد میشود، و همبستگی انسانی و عشق به هم نوع انگیزه اولیه کنش ها و فعالت هایش "در تولد این انسان نوین سهم چشم گیری خواهند داشت".28
آیا این یک آرمانشهر دیگری نیست؟ مندل علیرغم نگاه ستایش آمیزش نسبت به ارنست بلوخ، اما معمولاً چشمانداز برای یک بدیل ممکن سوسیالیستی را "آرمانی" توصیف نمیکند، صفتی که غالباً در توصیف "ناممکن بودن"، "غیر واقعی بودن"، "غیرعملی بودن" و یا " قابل تحقق ناپذیر بودن" و به منظور حذف پیشنهادها و راه حل های رادیکال در جهت دگرگونی های و تحولات اجتماعی بکار میبرند. مندل در کتاب "قدرت و پول" در چالش با تعاریف محدود و قراردادی از "آرمانشهر"، به اعاده حیثیت مجدد لنین از "رویا" اشاره میکند:
"هر چند
دور از انتظار به نظر می رسد اما لنین به واقع نه تنها توجه ما به "حق رویا داشتن"جلب میکند بلکه
اصولاً "نیاز به رویا" را هم لازم می بیند، مشروط به این که "رویا" در باره موقعیتی باشد که فعلاً وجود ندارد، بلکه در شرایط دیگری میتواند متحقق شود... " آرمان" در معنای وسیع کلمه یک محرک پیشرفت در تاریخ بوده است. به عنوان نمونه برده داری هیچ گاه لغو نمی شد هرآینه مخالفین انقلابی و یا " آرمان گرا" مبارزه خود را فقط برای بهبود شرایط بردگان در چارچوب یک " نهاد ویژه" محدود می ساختند"
.29
از نظر مندل رویای انقلابی، افق تخیلی برای آینده، و امید به تحول رادیکال همگی از اجزا و مؤلفه های اساسی زندگی انسانی هستند. مشابه ارنست بلوخ، یکی از نویسندگان مارکسیست معاصر مورد علاقه اش، بر این که انسان یک موجود امیدواری است که "اصل امید" او به جلو می راند، تأکید داشت.30 البته نزد مندل این بعد آرمانی با بعد علمی در تضاد نیست: هر دوی آنها از مؤلفه های ضرور جنبش سوسیالیستی در جهت رهانی انقلابی به شمار میروند.
علم فقط میتواند وجود مبارزه طبقاتی را اثبات کند اما
نه نتیجه آن یعنی "سوسیالیسم یا نابودی" را.
درتعهد مبارزه برای سوسیالیسم پرولتری لزوماً عنصر ایمان (به تعریفی که لوسین گلدمن
از آن ارائه می دهد) وجود دارد، یعنی باور به
ارزشهای فرافردی که تحقق آن نمی تواند موضوع یک
اثبات علمی باشد.31
در یکی از اولین نوشتهها نسبتاً طولانی با عنوان
"تروتسکی ، انسان و آثارش" ، ارنست مندل
جوان بنقد در سال 1947 چنین می نویسد:
"در قلب هر مارکسیست راستینی یک باور به انسان وجود دارد که بدون آن هر فعالیت انقلابی بیمعناست. تروتسکی در طی20 سال آخر از زندگیاش در تبعید در نبردش علیه پستی، افترا و تحقیر فزاینده انسانیت ،بدون کم ترین تزلزلی این ایمان را حفظ می کند بی آن که دچار توهم شود... ایمانش به انسان اما به هیچ وجه نه ایمانی عرفانی بود و نه غیرمنطقی. بلکه بیانگر اوج آگاهی بود".32
در مارکسیسم انقلابی این ایمان به "انسان" به گونه تنگاتنگی به باور در توان رهایی بخش بالقوه طبقه اسثمار شونده، پیوند دارد. در مقاله ای با عنوان شگفتانگیز "پیروزی لئون تروتسکی" که در سال
1952 در اوج جنگ سرد منتشر شد، مندل تأکید می نویسد:
"تروتسکیسم قبل از هر چیز باور و ایمان تزلزلناپذیر به توان پرولتاریای همه کشورها در گرفتن سرنوشتشان به دست خود آنها است. آن چه که تروتسکیسم را از سایر جریان ها در درون جنبش کارگری متمایز می سازد، همین اعتقاد است... اعتقاد تروتسکی یک ایمان غیرمنطقی یا عرفانی نبود، این اعتقاد بر شالودهی برداشتی ژرف از ساختار جامعه صنعتی ما بود" .33
لوسین گلدمن هسته مشترکی را در
شرطبندی پاسکال بر سر وجود خدا و در شرطبندی
سوسیالیستی بر سر دست یابی به یک جامعه انسانی
اصیل، کشف کرده است:
هر دو این ها ایمان، خطر شکست
و امید به پیروزی را ملزوم می دارند.34
ارنست مندل در مقالهای در سال 1988 در رابطه با دلایل تأسیس بین الملل چهارم آشکارا به تزهای گلدمن (که او را به خوبی می شناخت) اشاره میکند. او در این مقاله چنین استدلال می کند که از آن جایی که انقلاب سوسیالیستی تنها فرصتی است برای تضمین بقای نژاد بشر، پس منطقی است که بر سر آن شرط بندی کنیم و برای پیروزیش بجنگیم:
"در رابطه با تعهد انقلابی هیچگاه تا این درجه شرط بندی "پاسکالی" معتبر و موجه نبوده است. اگر درگیر نشویم پیشاپیش همه چیز باخته ایم. چگونه میتوان دل به دریا نزد حتی اگر شانس برد یک درصد بیشتر نباشد؟ در واقع شانس برد خیلی بیشتر از این ها است".35
درمرکز ایمان انقلابی مندل نوعی خوشبینی مردم شناسانه وجود دارد، یعنی خوشبینی ای متکی بر باوری که "در نهایت شوق برای رهایی
که جوهری انسانشناسانه دارد ". شورش در ذات انسان است، و تا زمانی که بشریت وجود داشته باشد ستمدیدگان و رنجبران علیه زنجیر های اسارت شان طغیان خواهند کرد و جو و فضای انقلابی هیچ گاه از
بین نخواهد رفت.36
این بدین معنا نیست که مارکسیست ها برداشتی سادهلوحانه و یکجانبه از طبیعت انسانی داشته و یک "نیک سیرتی" ذاتی ای را به انسان ها نسبت می دهند. آن ها با روانشناسی مدرن (فروید) که انسان ها را موجوداتی متناقض و دوگونه می دانند، هم نظرند. شخصیت یک فرد ملغمه ای است از فردگرایی و جمعگرایی، خودخواهی و همبستگی، روحیه ویرانگری و سازندگی ،عشق به زندگی و آرزوی مرگ، خردگرایی و خردگریزی. معهذا همان گونه مردم شناسی معاصر نشان داده، انسان یک موجود اجتماعی است؛ واین به معنای
آن است که امکان ایجاد یک جامعه سامان یافته ای که در آن شرایط مناسبی برای شکوفایی و تحقق توان های خلاقیت و همبستگی نهان در انسان ها فراهم آید، وجود دارد. .37
همچنین دلایل
تاریخی به نفع
این خوش-بینی گرایی در دست داریم: مطاله جوامع بدوی نشان میدهند که حرص و آز
یک جزء از "طبیعت انسانی" نیست بلکه محصول شرایط اجتماعی است. گرایش فردی به انباشت ثروت نه تنها به هیچ وجه یک "جزء مادرزادی" شخصیت آدمی نیست بلکه در طی هزاران سال اصولاً وجود نداشته؛ برعکس در جوامع قبیلهای ابتدایی و کمونهای روستایی این عنصر هم کاری و هم بستگی است که در مناسبات انسان ها غلبه داشت. هیچ دلیلی از پیش وجود ندارد که در جوامع جهانی سوسیالیستی آتی این ارزش ها بار دیگر
جزئی از خصایص و کیفیت های همگانی نشوند. تصادفی نیست که
در طی قرنها سوسیالیسم رویایی
بود برای بازگشت به "عصر طلایی" از دست رفته.38
لازم به یادآوری است که استدلال فوق یکی از موارد نادر "رمانتیک" در انسانگرایی انقلابی است، یعنی اشاره
ای مثبت به کیفیت های اجتماعی و انسانی جوامع بدوی پیشا-سرمایه داری، کیفیت هایی که تمدن سرمایه داری نابودشان کردند و در سوسیالیزم مدرن در اشکال نویی رایج خواهند شد.39
مندل با اتکا به انسانگرایی انقلابی از نوع
خوشبینانه مردم شناسانه، "بدبینی انسانشناسانه"
درهر شکلی را اکیداً مردود میداند: از نظر او جزم
"بد ذاتی" انسان یک خرافه ناب بیش نیست. مکتب
کنراد لورنز با اشاعه نظریه پرخاشگری همگانی
انسانها، کوشید بر این جزم خرافاتی لباسی به
ظاهرعلمی بپوشاند. اما نظریه روانکاوی بسیار ژرف
تر فروید، که بر طبق آن غرایز زندگی و مرگ هر دو
مؤلفه های اصلی روان انسان را تشکیل می دهند،
کاملاً بر نظریه ارتجاعی و رازآمیز "انسان
پرخاشگر" ورنز خط بطلان کشیده است.
40
مندل در کتاب "پول و قدرت" چکیده این بحث در فصل نتیجه گیری کتاب این چنین بیان می کند:
"سوسیالیستها معتقدند که هنوز هم
می توان جلوی فاجعه گرفت اگر در رفتار دستهجمعی
مان بر میزان عقلانیت بیفزاییم، اگر تلاش کنیم
آیندهمان را در دستهامان بگیریم. ما برای آزادی
و به دست گرفتن سرنوشت خود مبارزه کنیم. اعتقاد به
ناتوانی انسانها در تحقق این ها به معنای
"واقعبین نبودن" است. و بر این فرض استوار است که
زنان و مردان به لحاظ کم شعوری قادر به حفظ خود
نیستند، خرافه ای محض و نسخه مدرنی ازافسانه گناه
اولیه".
41
این خوشبینی اراده مبتنی بر مردم شناسی، عنصر کلیدی است در توضیح شخصیت ارنست مندل به مثابه ی یک متفکر و مبارز مارکسیست: در سرتاسر زندگی اش، درهمه فعالیت های سیاسی اش و در کلیه نوشته هایش. بدون درک این نکته دو بار فرارش از زندان نازیها در طی جنگ جهانی را به دشواری میتوان فهمید.
42 بیتردید این یک جزء مهم از شخصیت نیرومند و ثابتقدمش بود، بخشی از شخصیتش
در مقام سخنوری جذاب برای توده ها با کلامی اقناعی. بخشی از شور و امیدی که اغلب به آسانی و ماهرانه میتوانست به شنوندگان و خوانندگان خود انتقال دهد.
اما زمانی که این روحیه دیگر یک "خوشبینی اراده"
در معنای مورد نظر گرامشی نباشد (یعنی با " بدبینی
عقلی " توأم نباشد)، می تواند آبشخور نقاط ضعف
مهمی شوند برای نوعی "خوشبینی عقلی" بی پایه و یا
صرفاً یک خوشبینی بیش از حد شود.
این نکته الهامبخش چند پیشگویی
خوشبینانه و آشنا توسط مندل شد که بارها
وبارها دیگران هم مطرح شان کردند و هم تحریف:
پیشگویی هایی درباره طغیان
توده های وسیع، قریبالوقوع بودن امواج
انقلابی تودهها در اتحاد جماهیر شوروی،
در اسپانیا، در آلمان، در فرانسه، در اروپا
و در همه دنیا.
این پدیده که اغلب تکرار می شد، خیلی زود
شروع شد. مثلاً در یک مقاله در سال 1946
"ژرمن"(مندل) تأکید داشت که خیزش های سالهای
45-1944 فقط "اولین مرحله از انقلاب اروپا";
است که به سرعت مرحله بعدی را به دنبال خواهد
داشت. او
مدعی می شود که شاهد
"ثبات نسبی" نخواهیم بود، وضع موجود "آرامش
قبل از توفان" است و یک "مرحله ی انتقالی به
سوی یک خیزش عمومی انقلابی".
ژرمن در پایان مقاله با بیانی قاطع
جای هیچ گونه بحثی باقی نمی گذارد، میگوید:"این
یک خوشبینی نیست، یک واقعبینی انقلابی است".43
این مطلب نیازی به تفسیر ندارد.
پیش بینی های بیش از اندازه خوشبینانه مندل چندان دوام نیاوردند، اما پیام انسانگرایانه و انقلابی اش برای همیشه معتبر خواهد ماند:
"مارکسیستها علیه استثمار، ستم،
خشونت تودهای علیه انسان ها، و بی عدالتی
ها به
این خاطر نمی جنگند که نیروهای تولیدی
را رشد دهند ویا موجب پیشرفت تاریخ شوند... حتی
اگر به لحاظ علمی ثابت شود که با پیروزی سوسیالیزم
مبارزه به پایان خواهد رسید باز هم این همه دلیلی
برای مبارزه شان نیست. آن ها برای این با استثمار،
ستم، بی عدالتی و از خود بیگانگی مبارزه می کنند
که این شرایط غیر انسانی و مادون شأن انسان ها هستند. 44
تعهد سیاسی و اخلاقی بی چون و چرا و خدشه ناپذیر ارنست مندل در راه رهایی بشریت، آرزویش در
راه همبستگی عمومی انسانی،
در آینده
برای سال های مدیدی با ما خواهند بود، و الهامبخش مبارزات نسلهای آتی.
•
این ترجمه،
برگردان
به فارسی مقاله
ای
است از میشل لووی، در کتاب "میراث
ارنست مندل"، به ویراستاری
ژیلبرت اشکر:
The
Legacy of Ernest Mandel , Gilbert Achcar
ed., Verso, Londres & New York 1999
این کتاب به
فرانسه
ترجمه شده است:
Le marxisme d’Ernest Mandel, PUF, 1999,
Paris
.متن
یادداشت ها:
منابعی كه با علامت
*
مشخص شده اند به زبان فارسی ترجمه شده اند و در
این سایت موجود ند.
1- این که من یک ترتیب موضوعی را دنبال کرده ام و نه یک ترتیب زمانی بدین خاطر بوده که
یک تداوم بسیارچشم گیری در تفکرات مارکسیستی - انسانگرایانه
مندل وجود دارد: دموکراسی سوسیالیستی، خود-رهانی، خود-سازمان دهی، جنبشهای جدید اجتماعی، دیالکتیک مارکسیستی. بهرحال در طی سالهای 1940- 1970 و در دهه 1980 شاهدغنای قابل توجه
ای در نظرات او
بوده ایم.متن
2- در کتاب بسیار
جالب 208 صفحهای ارنست مندل درباره جنگ جهانی دوم
با عنوان "معنای جنگ جهانی دوم، لندن: انتشارات
ورسو، 1986"، فقط 4 صفحه درباره کشتار یهودیان و
یک صفحه درباره هیروشیما است. باید گفته شود که در
سال 1990 مندل با نوشتن مقاله کوتاه ولی بسیار با
ارزش "پیش شرایط های مادی، اجتماعی و ایدئولوژیک
نسلکشی نازی ها"، کمبودش در مورد کشتار یهودیان
را جبران می کند. این مقاله قابل توجه که به زبان
انگلیسی است برای اولین بار در
این کتاب آمده است.
متن
3- فرهنگ مارکسیستی مندل بسیارغنی و چشم گیر بود، اما ظاهراً او با نوشتههای بنیامین، آدورنو، هورکهایمر و مارکوزه چندان آشنایی نداشت. متن
4-
آینده
کمونیسم*، انترناشنال ویوپونت شماره 179، فوریه
26، 1990 ص 15. متن
5-تئوری
مارکسیستی اقتصاد*، لندن 1968 جلد 2 ص 681؛
سوسیالیسم یا بربریت درآستانه قرن 21: مانیفست
بین الملل چهارم، انترناشنال ویوپونت، 1993، ص
15، (این سند توسط ارنست مندل نوشته شده است).
متن
6-
شکل گیری اندیشه اقتصادی کارل مارکس: از سال
1843 تا نگارس "سرمایه" . لندن 1971 صفحات 88
- 157. متن
7-
تئوری
مارکسیستی اقتصاد*، جلد اول ص 173 :
سوسیالیسم یا بربریت، صفحات 14-18. متن
8-
جایگاه
مارکسیسم در تاریخ*، دفترهایی برای مطالعه
و پژوهشIIRE،
شماره 1، آمستردام، 1986، ص 28. متن
9-
"موقعیت کنونی و آینده سوسیالیسم"، در "سوسیالیسم
آتی"، جلد 1، شماره 1، لندن 1992 ص 56. این
مقاله یکی از قوی ترین مقالات سیاسی مندل است.
متن
10-
در مورد مقاله "موقعیت کنونی و آینده سوسیالیسم"
در کتاب 51، درباره تاریخ
KPDSU
فرانکفورت 1976، باید اشاره کرد که مندل به "جنایت
علیه بشریتی" که در اردوگاههای شوروی(گولاگ) به
وقوع پیوست و یا نسلکشی در کامبوج ، آن چنان که
باید توجه کافی مبذول نداشت. مندل
از آن ها به
عنوان جنایات استالینی نام می برد، نه به عنوان
"جنایت علیه بشریت". او هم چنین میزان اهمیت و
ابعاد این فجایا و معنای تاریخی- جهانی آن ها
کاملاً روشن نمی کند. این کمبود شاید به دلیل
اعتقادش به این
می تواند بوده باشد که اتحاد شوروی و سایر
دولتهای به اصطلاح "کارگری" به رغم این همه، به
لحاظ پیشرفت انسانی در مقایسه با دولت های
سرمایهداری،
جوامع پیشرفتهتری
بودند.
متن
11-
در این جا من اشاره ام به تمایز بسیار مفیدی است
که دانیل بنسعید در کتاب اخیرش با عنوان "مارکس
نابههنگام، پاریس 1995 ص ص 2-71"، بین
"غیبگویی" و "پیشبینی" قائل شده است.
متن
12- این فرمول بندی جدید برای اولین بار در سال 1985 در
مقالهای "فعلیت سوسیالیسم"، در مجموعه
مقالات کنفرانس کاوات در یوگسلاوی، با عنوان
سوسیالیسم در آستانه قرن بیست و یکم، میلوش
نیکولیک، لندن، 1985، بیان
شد: "... گرایشات کنونی می تواند به انهدام
زندگی بشر در روی کره زمین بیینجامد... دیگر بدیل
"سوسیالیسم یا بربریت" نیست بلکه "سوسیالیسم یا
نابودی است"، ص148. متن
13- بسوسیالیسم
یا بربریت، ص 8 (همچنین نگاه کنید به موقعیت
کنونی... ص 56). "بهعلاوه منابع برای تغذیه،
نگهداری، اسکان و آموزش این کودکان مسلماً در
ابعاد جهانی وجود دارد به شرط این که به علت مخارج
نظامی- تسلیحاتی به هدر نروند، به شرط این که
به نفع تهیدستترین انسانها توزیع شوند،
و به شرط این که کنترل توزیع
آن ها از دست انحصارات و
تراست های تولید کننده و کنترل کننده محصولات
کشاورزی، مواد غذایی، مواد شیمیایی وصنایع دارویی،
و صنایع نظامی، که هدفی جز کسب سود هرچه بیشتر جهت
اغنای آز ثروت
ندارند، خارج شود".
همانجا ص8 . متن
14-
قدرت و پول: یک تئوری مارکسیستی درباره
بوروکراسی، لندن 1992 ص ص6-243. متن
15-
"سولژنیتسین، استالینیسم و انقلاب اکتبر". نیولفت
ریویو شماره 86 ، ژوئیه - اوت 1974، ص 56 .
متن
16-
کارل مارکس: فعلیت آثار او ،
ISP
چاپ، فرانکفورت 1984، ص 77. این بازگفت و اکثر
بازگفت هایی که در زیر می آیند از مقاله
"manzipation,
Wissenschaft
und
Politik
bei Karl Marx"،
گرفته شده اند. این مقاله برای اولین بار
در سال 1983 انتشاریافت.
متن
17-
همانجا . ص 105.
متن
18-
مندل گاهی بر زمینه اقتصادی، از" توان واقعی
پرولتاریا در فلج کردن کل
اقتصاد سرمایه داری"، توان بالقوه انقلابی طبقه
کارگر را استنتاج میکند (مراجعه کنید به "وضعیت
کنونی و آینده سوسیالیزم"، ص23).
متن
19-
کارل مارکس: فعلیت... ص 78 و
جایگاه
مارکسیسم
در تاریخ*، ص 19. آن چه که والتر
بنیامین، در مقابله با تاریخ نوشته شده توسط
فاتحان، "سنت ستمدیدگان" می نامد.
متن
20-
در نوشتههای مندل غالباً این مراجعه به مارکس با
تغییراتی جزئی به چشم میخورد. فرمولبندی مارکس
چنین است:"واژگونی همه مناسباتی که به واسطه آنها
انسان ها موجوداتی به حال خود رها شده، تحقیر شده،
به بند شده و سرکوب شده هستند". نقد فلسفه حق هگل
مقدمه مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد 1، ص385.
مراجعه کنید به مندل "فعلیت اندیشه کارل مارکس"
ص175. متن
21-
همانجا ص76. متن
22-
"وضعیت کنونی و آینده سوسیالیزم"، در "
بدخوانی کتاب سرمایه"، ح. اسپارتزگر، سالزبورگ،
1991، ص173.
متن
23-
"
تئوری مارکسیستی اقتصاد*"، جلد دوم، ص 286:
" وضعیت کنونی و آینده سوسیالیزم "، ص 50. متن
24-
مندل در سخنرانی هایش در نشست های مشهور
انترناسیونا ل سوسیالیست که در سال های دهه 1960در
شهر کورکولای یوگسلاوی برگزار شدند، تقابل بین از
خود بیگانگی اقتصادی و آزادی سوسیالیستی
(برنامهریزی دموکراتیک) را به تفصیل مورد بررسی
قرار می دهد. نگاه کنید به " از خود بیگانگی و
برنامهریزی"، انتشارات لابرش، سند اول،
لوزان، 1969، صفحات 6-5. متن
25-
"
تئوری مارکسیستی اقتصاد*"، جلد 2،ص
185-186، بحث سپری شدن اقتصاد سیاسی در سوسیالیسم
اولین بار در کتاب مقدمهای بر اقتصاد سیاسی روزا
لوکزامبورگ طرح شد. مندل در مقدمه بر چاپ فرانسوی
این کتاب به این نکته اشاره کرده است.
متن
26-
"
تئوری مارکسیستی اقتصاد*"، جلد 2 ص 679،
فعلیت آثار مارکس ص ص 3- 171.
متن
27-
مندل درستایش مورخ رومانتیک هلندی هویزینگا که در
کتابش "انسان بازیگوش"،
آفریننده
واقعی فرهنگ را "انسان بازیگوش" و نه "انسان
سازنده" می داند، پروایی به خود راه نمی دهد : "
تئوری مارکسیستی اقتصاد"، جلد 2، ص 685.
متن
28-
همانجا، جلد 2 ص 683 و در" از خودبیگانگی و
برنامه ریزی"، ص19.
متن
29-
" قدرت و پول"، ص 233. متن
30-
در ستایش مندل از بلوخ مراجعه کنید به نوشته اش "پیشبینی
و امید در مقولات ماتریالیسم تاریخی"، چاپ شده
در کتاب "اندیشیدن یعنی مرزها را پشت سر گذاشتن"،
کارولا بلوخ، آلبرت رایف: در بزرگداشت
ارنست بلوخ (1977-1885)، کلن 1978، ص 224. مندل در
نوشته هایش به کرات به بلوخ اشاره می کند. متن
31-
لوسیس گلدمن،
خدای پنهان، انتشارات گالیمار، پاریس
1955، ص ص 100- 99. متن
32-
"تروتسکی، انسان و آثارش" ، بین الملل چهارم،
جلد 8، شماره 7، ژوئیه- اوت 1947، ص 205 . متن
33-
"ا. ژرمن" (ارنست مندل)، "20 اوت 1940- 20 اوت
1952: پیروزی لئون تروتسکی"،
بین الملل چهارم، جلد 10، شماره
10-5، اکتبر 1952، ص ص 19-18، (تأکید از میشل
لووی).متن
34-
گلدمن، ص ص 336- 334. متن
35-
"دلایل تاسیس بین الملل چهارم و اینکه چرا
امروزه کماکان به قوت خود باقی
اند". در بررسی
انترناسیونال مارکسیستی، جلد3، شماره 2، پاییز
1988، ص154.متن
36-
"فعلیت اندیشه کارل مارکس"، ص ص 12 و 80.
متن
37-
"کارکرد آتی..." ص 174.
متن
38-
"فعلیت سوسیالیسم"، ص 153 و "جایگاه
مارکسیسم*"، ص 5.
متن
39-
یک مورد رومانتیک دیگری در نوشته های مندل - این
وارث وفادار روح دوران روشنگری کلاسیک اگر زنده می
بود موافق این عنوان نمی بود - رومانتیک به این
خاطرکه به وحدت انسان "ابزار ساز" و "انسان
بازیگوش" در جوامع پیشا-سرمایهداری اشاره دارد.
در باره ارتباط بین رومانتیسم و مارکسیسم مراجعه
کنید به کتاب میشل لووی و
رابرت سر "طغیان و مالیخولیا: رومانتیسمی خلاف
جریان تاریخ"، انتشارات پایو، پاریس 1992.
متن
40-
مندل، "مارکسیسم
و انقلاب در زمان ما*" سوشیالیست ریجستر،
ص 204 ، 1989 ، لندن.
متن
41-
قدرت و پول ص 246. متن
42-
نگاه کنید به مصاحبه طارق علی
با مندل، "خوشبیاری
یک جوان پر شر و شور" در نیولفت ریویو،
شماره 213، سپتامبر -اکتبر
1995. متن
43-
"مسائل انقلاب اروپایی" ( مه 1946)، در کتاب "راه
پیمایی طولانی انقلاب"، مندل، انتشارات
گالیله، پاریس 1976 ص 67 - 59. لازم به تذکر نیست
که مندل تنها مارکسیست انقلابی ای نبود که
مرتکب
چنین
خطایی شد. آیا کسی است که مرتکب این اشتباه
نشدهباشد( ازجمله نویسنده
این مقاله).
متن
44-
"کارکرد آتی..." ص 173.
متن
|